۱۳۹۴ آبان ۲۲, جمعه

حسرت خواب



‌دوره‌ی ابتدایی، صبح‌های سرد زمستون که هنوز هوا تاریک بود
ما سوار سرویس راهی مدرسه بودیم و  از باب پراکندگی مسیرها
دیگه آفتاب روی زمین پهن بود که می‌رسیدیم مدرسه
اما این سفرهای هرروزه‌ی دبستانی کلی خودش خاطره شد
کلاس چهار یا پنجم بودم که کشف کردم بچه‌ها گاهی که دمه ننه‌ی سرویس و یوسف خان
راننده‌ی همیشگی سرویس دیده‌بان
حالی می‌داد و دم خونه یکی از بچه‌ها یه بقالی بود، ماشین رو نگه می داشت
تا بچه‌ها شیر کاکائو، ورق امتخانی، پیراشکی و گاه حتا چیپس صبح‌گاهی بگیرند
یکی دوبار من‌هم برای خرید ورق امتحانی کلی جسارت به خرج دادم و پیاده شدم
و صحنه‌ای که همیشه از پشت شیشه‌ی سرویس می دیدم رو از فاصله‌ی خیلی نزدیک
مشاهده کنم
ساندویچ‌های کره و حلواارده یا خامه و عسل و .... داستان
 مردانی که از سرمای خیابون به دکان خواربارفروش پناهنده شده بودند
 هول هولی صبحانه می‌خوردند
و صدای رادیو ایران و برنامه‌ی صبح‌گاهان
هیچ‌گاه در اون روزها تصورش هم نداشتم وقتی در سن حوا به‌یاد اون خروس خون‌های پر، سرد می‌افتم،
 چه قندی در دلم آب خواهد شد از این‌که تا حتا اسم یوسف خان و نیر رو هم یادمه
چه به هوای دو رگه‌ی صبح زمستان و حسرت خواب
بابت همه‌ی این‌ها از درس بیزار بودم



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...