۱۳۹۴ آبان ۳۰, شنبه

چرا بالا سر ؟




هزار سال پیش هی خواب می دیدم که این ساختمون آتش گرفته و من می‌رم روی بوم و از اون‌جا می‌رم به قل دیگه و می‌رم پایین و بعد هم بیرون
ان‌قدر این خواب تکرار شده بود که داشت می‌شد نقطه ضعف
بعد هم داستان کتاب بهابل و تحقیق و ... اینا و ادراک روند به خواب رفتن و خروج بدن انرژی ، عبور از زمان و .... بعد دوباره همین مسیر برعکس و بیدار می‌شم
یک رفت و آمد که حتمن همه‌ این مسیر رو در وقت خواب طی می‌کنیم
ولی توجه کس بهش نیست
 هزار ساله  شب این‌جا خوابیدم و از همین ساختمون روند خروج از جسم شروع می‌شه
نشونه‌اش خیابان بهار که در رفت به سمت شمال می‌رم و در بازگشت با این که یک‌طرفه است به طرف جنوب برمی‌گردم
رویاهایی که این‌طوری شروع و ختم می‌شه، حتمن مهم و داستان دار و ثبت می‌شه
گو این‌که   هر چی می‌بینم رو می‌نویسم
ولی این‌ها متمایز از سایرین می‌شه
در این باره حتا فروید هم یه داستانی می‌گه
ولی غلط کرد
 این‌طوری فهم می‌کنم که اگر نشونه نداشته باشم
ممکنه بدن انرژی در سفرهای طولانی یادش بره باید برگرده و به کجا باید برگرده و اینا
کما این‌که وقتی هم تازه اومده بودیم این‌جا، در سیزده سالگی به‌جای مسیر خیابان بهار، مسیرم در نارمک خیابان لادن بود و حیاط پدری و هی خواب آشفته می‌دیدم و گم می‌شدم.
خیلی سال طول کشید تا دیگه در رفت و برگشت خواب به جسم  در نارمک گم و گور نشدم
حتا چلک هم که هستم باز مسیر فقط خیابان بهار است و این ساختمان
حالا بگم از ساختمان
این‌جا دو ساختمان دو قلوی بهم چسبیده است که در ظاهر یک ساختمان بیشتر نیست
اما این از زیر زمین و موتور خانه و پشت بام هم‌چنان یکی هستند
ولی پیکره 25 واحد مجزاست
شش تا این‌طرف که مسکونی‌ست و تک واحد
اون‌طرف هم 19 تا چهار واحدی



می‌خوام لقمه رو دور سرم بچرخونم و از بخش اداری بیام به بخش مسکونی
همین‌که وارد راه پله‌ بشم،
 از همون‌جا مواردی برای سلام و احوال‌پرسی هست که اگه وا بدی چند ساعت ول می‌زنی
بعد تازه سوار آسانسور بشم برم پشت بوم
وارد فضای بام مشترک و بعد خرپشته و دوباره آسانسور و بیام طبقه‌ی خودم
خب این خریتی بیش نیست
ولی من همیشه همین‌طور مثل خرها به خدا فکر یا نماز می‌خوندم

ابتدای نماز
نیت می‌کنم به سکوت درون
در حالی که حواسم داره در آسمون بال بال می‌زنه
تازه اون‌جا هم خالی نیست خداوند مقدس، انبیا و اولیا و وا بدی ساعت‌هاعلاف طبقاتی
به خودت اومدی نه رسیدی به سکوت درون و نه از وحدت وجو درکی داشتی
گو این‌که تمام مدت داری به خودت نمره می دی که:
ایول دمت گرم
عجب سکوت و چه تقدساتی و چه خورشید و ابر و باد و مه ........
و این‌که خدا شاهد من

یعنی خدایی در دور دست ها
اون بالاها
امروز ترتیب نماز ناخودآگاه به درون چرخید
یعنی اومدم دم ساختمون خودمون، با آسانسور یک‌راست رسیدم   خونه


همه‌اش درون بودم
با خودم حرف می‌زدم
با روحم که مالک یوم‌الدین و حافظ صراط مستقیم
بهش می‌گفتم که محافظ‌م باشه و ........ با همون کلملت عربی نماز که خوب معنی‌ش رو می دونم
تمامن گفتگویی درونی بود بین ذهن و روحم
ذهنی که داره یاد می‌گیره لنگ رو بندازه
و به‌جای پرت و پلا باید سر خم کنه در،  حیطه‌ی روحی الهی
باید از اون بخواد که راهبر و دستگیرش  باشه
و تمام آن‌چه که معمولن به مقصد خدا ادا می‌شد
این‌بار تنها حسی درونی بود ، شناور در وحدت وجود
و ذهنی که تمرین می کنه، این‌جا یا باید لینگ رو بندازه تا  با هم حالش رو ببریم
و جا برای ذهن خالق باز کنه
یا
شرمنده از من دیگه انرژی به
یاس، ناامیدی، دلهره، پژمردگی، خستگی، ننه من غریبم، منه بی‌چاره، منه حیوونیه مهم عالیقدر ............
و اینا نمی‌رسه
و چه حالی‌ام من امروز
الهی شکر
که تو هستی

ساختمانی که باید می‌سوخت 
پراکندگی من، باورها، اعتقاداتم، ابزارها، اسامی، اشخاص  و. ............... تمام آن چیزی‌ست که من رو از من و خالق یکتا دور ساخته
وقتی از روحش در ما دمیده
چرا بالا سر دنبالش باشیم؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...