۱۳۹۴ آبان ۲۳, شنبه

تناسخ در جهانی توهمی



به دلیل تعدد اولاد ملقب بود به، خان بابا
دیگه مونده بود روش تا حتا فامیل هم بهش می‌گفتیم ، خان‌بابا
البته داستان مربوط به زمان بچگی‌من و کلی عتیقه است
همون زمان اول جنگ هم جهان را وداع گفت و رفت
همان زمان دوتا از عروس‌هاش باردار بودند و جستند، اما بعد از سه سال از سفر ایشان
یکی از دخترهاش دختری به دنیا آورد
من‌که سردر نمی‌آوردم ، اما دخترک هیچ‌‌گاه خونه‌ی خودشون نبود
یعنی از سه چهارسالگی همیشه غایب بود و مقیم در منزل والده‌ی پدری‌ش
یک روز هم والده‌ی خودش متارکه کرد و ثبت و سندش برابر شد با مالکیت قوم پدری
اون زمان‌هم حاضر نشد با مادرش زندگی کنه
بعدش هم نه
بعدتر هم بدل شده بود به یه‌پا معرکه بگیر و اهل بزن بزن
طبق اخبار هربار که با مادر دیدار داشت و یا سفر می‌رفت
مادر کتک‌خورده رو ترک می‌کرد و بازمی‌گشت به خاندان پدری‌ش
بعد هم که تحصیل و جا گذاشت جای پای خان‌بابا
دیگه معادله به‌طور حتم کامل شده بود که زمزمه‌ها آغاز شد
بین اون‌همه اولاد و نوه، همین‌یکی رفت در ادامه‌ی حرفه‌ی خان‌بابا
تا جایی که خاله‌جان‌ها متقف‌القول شدند که ، ایشان
خود خان‌باباست که بازگشته به این دنیا
دهه‌ی شصت که منم کلی پای بساط مارگیری بودم و تناسخ و رجعت
داشتم هم باور می‌شدم با نژاد مادری‌ش که:
- بله از قرار خود خان بابا بازگشته. زیرا سبک کارش هم دقیقن الگوهای خان‌بابایی بود که نوه هرگز نه دیده و نه شنیده بود
یعنی وقتی کاری ازش به چشم می‌رسید
تو گویی کار توسط خان‌بابا اجرا شده
ال‌قصه
تا دیروز که خبری تازه ازش شنیدم
این‌که، هنوز چشم دیدن مادرش رو نداره و ازش دوری می‌کنه و در هر مناسبت
خدمتی ازش می‌رسه تا بهانه بشه برای دوری بعدی
مادرش قسم می‌خورد که شک ندارم خود خان‌باباست
از این رو
که خان‌بابا هم هرگز چشم دیدن مادرش رو نداشت و حتا اجازه نداد احدی بعد از مرگ بانو،
رخت سیاه عزا به تن کنه
زیرا که والده‌اش بعد از مرگ پدر خان‌بابا به حکم خانواده‌ی قدیمی
به عقد مرد دیگری درآمد و شد دلیل نفرت ابدی خان‌بابا به والده اش



حالا از صبح ذهن‌م رو داره مثل موریونه ریز ریز می‌کنه که:
نه‌که راست باشه این حدیث رجعت؟
یعنی واقعن خان بابا در خرگه نوه‌اش به این دنیا بازگشته؟
خب اگر چنین باشه، تکلیف چیه؟
دروغ چرا دیگه باوری به رجعت و تناسخ ندارم
اما این دختر رو کجای دلم بذارم؟
به‌فرض که اومده باشه برای عبور از این نفرت تاریخی
یعنی باز با این همه خشم  و ستیزه‌ی بي جهت، می‌تونه واحدهای افتاده رو پاس کنه؟
به فرض که واقعن خان‌بابا برگشته باشه به این دنیا
نباید این‌بار با تمام ضعف‌های تاریخی کنار بیاد؟
مرگ پدر در کودکی
ازدواج مادر
این همه خشم و نفرت رو می‌شه تا زندگی‌های پس از هم بر دوش کشید؟
می‌شه همین‌طوری بدون‌این که این بار هم بفهمه مادر یعنی چی؟ دنیا رو ترک کنه؟
یعنی باز مجبور می‌شه هی بیاد و هی بیاد تا بتونه از این صراط عبور کنه؟
من‌که سر در نمی‌آرم
فقط یک چیز رو خوب می‌دونم این‌که
خدا رو قسم دادم به هر چه در جهان دوست دارش هست
نه با آلزایمر و سرطان بمیرم و نه دیگه به این جهان برم گردونه
دوباره از سر نو ، کودکی و نفهمی تا چی بشه که به خودم بیام؟
یهو نفس‌م تنگ می‌شه و قلبم شروع به کوبیدن می‌کنه 
مگه نه‌ این‌که نفرت و کینه و داستان به روح تعلق نداره؟
یا شاید ضعف‌ها؟
چرا باید کینه‌ای جهان به جهان دنبال کسی بیاد؟
پس رشد و تعالی و اینا چی می‌شه؟
نه‌که این لکه‌ها بر روح می‌چسبه تا برداشت آن از دگر سری؟
نه‌که بناباشه پشت سر رو دوباره تجربه کنم؟
یعنی حاضرم از هر بنی بشری در این جهان که روزی خواسته و ناخواسته بهش بدی کردم، ناسزا گفتم و ....
عذر خواهی تمام قد کنم، در دنیا رو به خودم ببندم که کارمایی جدید نسازم
ولی دوباره از سفر صفر برنگردم به این جهان
توهمی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...