۱۳۹۰ فروردین ۲۴, چهارشنبه

کاغذ A4



این عکسی که می‌بینی، عکسی‌ست که از ازدواج در ذهن داشتم
یعنی راستش نه‌که همیشه در حیاط‌های گله گشاد خانه‌ی پدری ول می‌گشتیم و حیات می‌کشیدیم
حیاتی که در آن دختری نقاشی می‌کند
یک حیاط و 
خلاصه مثل آثار اشر" حیات در حیاط
و 
انواع چادر و ملافه، نقش ستون و سقف خونه را ایفا می‌کرد
و
گاهی من مامان و گاهی هم بابا بودم
عروسک چهره نما رو پیشته پیشته بالا می انداختم، می‌خوابوندم، چشم می‌بست و می‌گفت:
ماما
بلندش می‌کردم، چشم باز می‌کرد، می‌خندید
دهن‌ش غذا می‌ذاشتم،   پس نمی‌داد
می‌شوندم ، می‌نشست و دمر که می‌شد، تا  به دادش نمی‌رسیدم، دمر می‌موند
با این سرگرمی سالیان دراز،
نباید دختران من انتظار برداشت از الگویی برتر می‌داشتند
و من که همه‌ی عمر کودک بودم و کودک ماندم و کودک پیر خواهم شد
کودکانه با تجسم تصویر فوق 
چشم بستم و عاشق یه آدم نه‌به‌بار و نه به‌داری شدم که
میرزا شپش در جیبش قاپ می‌انداخت
  در این تصویر نه کاری بود و نه درآمدی و نه زور و نه استثمار
کی باورم بود وقتی در نمونه‌ی تکامل یافته‌ی مونگل‌ها یواشکی در دفترخانه،  زن شوهر خودم می‌شدم
قراره ده‌سال همسری .... و بیست سال مادر بیوه‌ای باشم که
نخ اداره‌ی زندگی‌ش  تا ابد در خانه‌ی همسران گوناگون و متعهد آقای شوهر خواهد چرخید
شاید چون کاغذ این نقاشی فقط به‌قدر a4 جا داشت 
به آینده راه نمی‌داد که موجود نبود
و موجود هم نشد
حالا باز بدو بدو عاشق بشین و اسمش رو بذارید آقای شوهر با عشق
تا مثل من چشم‌ها هم چهارتا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...