۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

جز جیگر بگیری، ابلیس ذلیل مرده



آخی
یادش به‌خیر قدیما. 

هر جا که سه می‌شد؛ یکی بود به گردنش بندازیم
نه تنها می‌انداختیم. بل‌که به قاعده ماه‌ها و چه بسا سال‌ها تا داشتیم انرژی‌های
بغض و کینه رو این‌ور و اون‌ور می‌فرستادیم و دلمون به سینه کوبی
خوش بود
سینه می‌کوبیدیم، الهی سوسک بشی، از آسمون شهاب بیاد بخوره رو سقف ماشینت و ......... نفرین و
احضار اقسام بلایای آسمانی 
       با همینام کلی دل‌مون آروم می‌گرفت و خوش می‌شد
          باورش هم می‌کردیم که هر لحظه یارو باید خبرش بیاد
و گاه هم می‌اومد
البته نه به حرف گربه سیاه، که به قضا و بلا
از وقتی زندگی بدترکیب شد که دیدیم این صاعقه‌ها هم دردی از ما دوا نمی‌کنه و آب رفته به جوی باز نمی‌گرده
باید مواظب باشم کی چه‌طور و چه موقعه قراره تو کارم اشکل بیاد و زود جلوش رو بگیرم
اون‌وقت تازه به خودم رسیدم
همون منی که طبق معمول دیروز در ثانیه‌های انتظار  دیدم
آدمی که بی‌کار بشینه یه گوشه با خیالات نره با چی زمان را طی کنه؟
تازه زمانی که در انتظار کش هم می‌آد
یاد کلاس‌های درس بخیر

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...