پنداری از عرش تا فرش به نیاز مبرم طپیدن قلب من پی بردن
و از جایی که نه ورود سال نو و نه داروهای حکیم افاقه نکرد
کواکب و انجم آستینی بالا زدن و چارهای به حال ما شد
خدایا شکر که نمردیم و فهمیدیم
هنوز هستیم
هنوز میتونم هیجانزده بشم و چنان قلبم بکوبه که
تو گویی نه ساعت ورزش کرده باشم
و یا به انتظار بیست و سه مرتبه به صفحهی ساعت نگاه کنم
طی دوساعت سه بار صورت بشورم
و یکصد و چهل و پنج مرتبه هم رفتم و برابر آینه ایستادم
شکر نمردیم و این دل به یه هیجان خوش خوشانی، هنوز میطپه
نمیدونم اگر با این متد به جنگ قلبم برم
ممکنه عمرم به یکصد و بیست و هفت سال برسه
یا نه
خب زنده موندن و بودن، ذوق میخواد
ذوقی خاص برای سرودن
گفتن ، ساختن، و شنیدن
خدایا این ذوق رو همچنان ذوق نگهدار بلکه آخر سال جدید
نمایشگاهی هم، آره
پس چی؟
فکر کردی با این بهشتهای حوالتی، لبی به خنده
دلی به شوق و
نگاهی به ذوق نقش میبنده؟
نه والله
این چاخانها رو مردها ساختند برای اسارت ما
که زندگی بی شور و انگیزه میشه،
بساط شب عید و حکیم و قلب آب رفتهی اینجانب
باز خود دانید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر