بچگیها
همون وقتا که هشت ده ساله بودم
محل ما بود و یه علیآقا بستنی فروش خیلی هم شبیه منوچهر سخایی بود
البته، مسنتر
عصر که میشد میز و صندلی میچید بیرون مغازه و
پیاده رو رو آب میزد
پاتوق تابستونی، بچههای محل بود
از جمله من
بستنی سنتی پر از خامه در کاسههای ملامین کوچک سبز و آبی
خاطرهی پفک نمکی برای من وصله به
منوچهر سخایی و علیآقا بستنی فروش
الان میگم
شبی که برای اولین بار داشتم طعم پفک نمکی رو مزمزه میکردم، از برابر بستنیفروشی رد میشدم که
آهنگ معروف کلاغها برای اولین بار از رادیوی مغازه پخش شد
در خاطرات من
صدای منوچهر موسیقی پس زمینهی، طعم پفک نمکی شد و چسبید به علی آقا بستنی فروش
و حالا که منوچهر رفت، یاد علی آقا و پفک نمکی هم با خودش برد
نمیدونم وقتی ترانهی دوستش دارم رو میشنوم
کیف کنم یا اشک به چشمم بنشینه
برگهای خاطرات کودکی داره یکی یکی میریزه
خدایا ویترین منو دریاب
به ثانیه و دقیقهای در هشتم اردیبهشت 1390 خاطرهی پفک نمکی و علی آقا در صدای کلاغها گم شدمنوچهر سخایی هم رفت
یادش نور باران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر