بالاخره برگشتم به هوای ناپاک این پایتخت کثیف
ته ران
ته که نه ؛ آخر دنیاست
همینکه نزدیک کرج میشدم، انگار که حلب روغن روی گرما، جمع شدم
یکبار برای همیشه باید تصمیم بگیرم یا بمونم و یا برای همیشه از تهران و آدمهاش بکنم
نرسیده حالم بد میشه و خونه بهم حس غریبی میده
غربت که نه
دیگه ازش متنفر و از تمام خاطراتی که درش گرد هم آمده
هشت صبح راه افتادم،
ساعت 11 تهران بودیم و جاده هم حرف نداشت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر