وقتی به پسه پشت برمیگردم میبینم
در تمام این بیست سال فقط تکرار کردم
همان چیزی را که ده سال پیشترش جواب نداده بود
تره به تخمش میبره
حسنی به باباش
و دوباره تنها شدم
انگار همیشه خواب بودم،
هی از خواب پریدم و
دوباره خوابیدم
و ادامهی کابوس
کی میخواد این رویا بینیه سراسر تمام بشه؟
من بردهی وابستگیام و این یعنی
همهی عمر هیچ غلطی نتونستم برای خودم بکنم
وابستگی در حد احمقانه به اولاد
اولادی که تنها حقیقت اکنونش مولود تو بودنه
نه فرزندی به سبک ما و عهد عتیق
از انواع متولدین موجی، این مملکت
باور کن
بچههایی که زمان جنگ متولد شدن، همه از دم موجیاند
میگی نه؟
به اطرافت یه نگاه کن
زمان ما رسم اولادی این بود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر