۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

به زبان اشاره






اما همشهری
نمی‌دونی چه حالی داره وقتی از کوچه رد می‌شی و صدای سوت زدنت می‌آد
مثل ترانه‌ی بوی‌جوی‌مولیان در من تاثیر داره
این‌که یکی هست به‌قدر من عاشق درخت گردو و خاک و آسمون فیروزه‌ای‌ست
وقتی می‌گم، ششناو
توضیحی نمی‌خواد
و وقتی از عطر نان داغ زیر گذر می‌نویسم
پا به‌پای من دلش مالش می‌ره
به هرحال که همشهر
جمعه‌های من به‌خاطر حضور تو رنگ دگری‌ست
نه از اون رنگ‌های کودکی که دلت نخواد بهش لک بیفته
از اون رنگ‌های رنگین کمونی که به کمک هم می‌سازیم و می‌کشیم
و گاهی هم به زبان اشاره درد دلی با هم داریم
این هفته اگر تهران بودم
قالیچه پهن می‌کنم روی تخت چوبی، کنار حوض
هندوانه هم می‌اندازم توی آب تا قل بخوره و ماهی‌ها دورش جمع بشن
حیاط رو آب و جارو و غذای گرمی پر از مهر برای جمعه خواهم پخت
غذایی که عطرش محله رو بردار
به شرطی تو هم تفالی به شیخ حافظ بزنی و
دل من و شاد کنی
زندگی یعنی همین‌ها که قدیما داشتیم و الان معلوم نیست کجا رفته





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...