این عروسک بلوریها هست که
در بچگیهای ما بلوریتر و به معنای واقعی، قشنگ بود. ها....
یه ویترین گنده از اونها دارم.
نه که از بچگی تا حالا همچنان خیال پردازم و با تصورات کار میکنم
ویترین رو به سمت نورخورشید گذاشتم
با بازی نور در ساعات مختلف روی عروسکها، خاطرات من از نو زاده و تازه میشن
با عطرشون مست و از ثانیههای بیهوده و حوصله سربر اکنون با انتخاب خودم عبور میکنم
گاه هم با شما اینجا تسهیم میکنم
خب، بازی دیگه
من و گلیهم که همچنان عاشق بازی و خیالات رنگین کمونی
نمیشه هم منطقی و رو به جلو باشی و هم بتونی پشت هم
خیالات هفت رنگ نقش بزنی
یعنی دروغ چرا؟ با هم راه نمیده
هر یک از یه وره مغز فرمان میگیره
و خلاصه که کودکی من هنوز معطر و شفاف در ویترین حضور داره و ترجیح میدم
جای هیچیک از عروسکها عوض نشه
یه چندباری جابهجا کردم،
نظم فکری و امنیتیم بهم خورد و بد مدل شد
دیگه هیچیک اونی که من میشناختم و چند وقت یکبار برقشون میانداختم
نبودن و کلی ویترینم بهم خورد
بر اساس خاطرات من
پشت سریها، همکلاسی، هممحلیها.........هنوز همونقدری و مثل من بچه موندن
مثل سن بیبیجهان که از منه نوهاش جا موند و دارم از بیبی بزرگتر میشم
فقط خوبیش به اینه، وقتی یاد بیبی هستم، خودمم یه نخودم
نه مثل حالا نردبون دزدا
وقتای بچگی
خیابونها کلی با عظمت تر از حالا و هفت حوض نارمک ابهتی داشت
یا من خیلی گنده شدم یا خیابونا آب رفتن
به هرحال ترجیح میدم کمتر در محلههای کودکی پرسه بزنم که تفاوتها را نبینم
بذار هنوز، جهانامروز
سهتا حیاط داشته باشه
نقاشی یکی از شاگردای کلاس موسیو صفا ببر باشه ولی امن باشه
خوشگل مزه بهیادم بمونه
خاطرهی آشپزی گروهی، واسه خودش صدر همه بشینه و هنوز در حال هر هر و خنده باشه
یادش بهخیر چه حالی داشت ،
محلهی کودکی
دیگه مراقبم کسی به عروسکهام دست نزنه که هنوز
قشنگ را برای پشت سر معنا میکنند
کارنامهی هزارسالهی من
چه کاریه! بیخودی گذشته رو جابهجا کنیم و همه چی از ریخت بیفته؟
بذاریم خاطرات قشنگ، قشنگ بمانند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر