۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

محله‌های زیر گذر




یه عالمه کار دارم
ولی وقتی پیام شیرینت رو دیدم نشد هیچی نگم و برم راست کارم
ما در واقع در محله‌ای کوچک و امن دور همیم
به‌قول استاد:
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
این یعنی زندگی، همراه عطر امین‌الدوله و نسترن
ما از بچگی هم در بهشت بودیم و زندگی را به معنای نابش تجربه می‌کردیم
انقدر زور زدیم تند، تند بزرگ بشیم  که نفهمیدیم کی به برابری با نربون دزدا رسیدیم و
کلی از کوچه‌های بچگی رو ندیده ، گذشتیم
اگر کانون ادراک مدام در زمان چرخش نداشته باشه
و ما در این حول حالنا از بچگی انرژی نگیریم
خیلی خیلی تند تر از این بزرگ و پیر می‌شیم
خب منه خیالاتی که باور دارم باید یه پام این‌جا باشه و یک پا در بچگی
شاید هم برای همین سرعت پیری درم  خیلی کمتر از دیگر هم‌سن‌هام بوده
خب چیه؟
 بدت می‌آی اندکی آهسته تر پیر بشی؟
هی بری بچگی انرژی تازه جمع کنی و برگردی
آدم‌ها عادت کردن از پشت سر طعم‌های تلخ و شور و گس، دهن جمع کن را حفظ کنند
چون ذهن این‌طور می‌خواد
و چون این ذهن لعنتی‌م رو شناختم و دستش رو خوندم
اجازه نمی‌دم با مکرش منو مقیم محله‌ی بد ابلیس کنه
پس همیشه سلام به محله‌های زیر گذر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...