یادش بخیر جمعههای بلوغ
چهقدر شیرین بود
تو اونموقع مجوز داشتی عاشق هر کسی باشی
چون این عشق در سر و دل تو پرسه میزد، کسی نمیفهمید، شرمگینمان نمیکرد، به حساب و کتاب و مجوز راه نمیداد
خلاصه که هنوز درگیر چارچوبهی تابو وار قواعد و اخلاق، گاه سیاست نبودیم
در دل به سادگی، عبور یک رهگذر عاشق میشدیم
نه؟
در نتیجه غروب جمعه همیشه بوی old song و رادیو تهران و عاشقانههاش میداد
البته حساب و کتاب درسهای مانده توان عبور از سد عشق را نداشت و در نتیجه
همیشه عاشق بودم
گاه عاشق پسر هممسیر راه مدرسه
یا عاشق پسر همسایه، یا چمیدونم .... خلاصه که یکی همیشه ساکن تخیلات بود
تنها نباشیم
با خروار خروار امید
سالهاست که حتا یاد، غروب جمعه جانم را به تنگ میرساند
و بهقول دکترشهبازی، باید تلخی غروب جمعه رو با فنجانی قهوهی تلخ قورت داد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر