ظهر جمعه است و عطر قورمه سبزی و ریحان و اسفند
بعد از ظهر، طعم بستنی میداد و کیک یزدی
و گاه هم خیار و سکنجبین
هم هنداونه و هم طالبی
اگر زمستون بود،
باقالی پخته و سرکه و گلپر
حیاط پدری بود و آفتاب
که از بین شاخهها به زمین سرک میکشید
من هنوز محکوم به هیچ جرمی نبودم و آزادانه
از درختها بالا میرفتم
پا برهنه میدویدم و هیچکجای قانون خدا لک نمیافتاد
میخندیدم چون هیچ وقت تنها نبودم
من بودم و خیالات گردآوری شده در اطرافم
اگر میهمانی هم بود که چه خوش به احوالمان میبود
جمعه و استیوآستین، مرد شش میلیون دلاری
غروبش به مدرسه نزدیک میشد و حرف، حساب
اما حالا جمعه است و منه وحشتزده
پر از قوانین خط خورده و خالی از امید به فردا
پر از هیچ
وهیچ و هیچ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر