۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

جمعه با باقالی پخته، سرکه و گلپر





ظهر جمعه است و عطر قورمه سبزی و ریحان و اسفند
بعد از ظهر، طعم بستنی می‌داد و کیک یزدی
و گاه هم خیار و سکنجبین
هم هنداونه و هم طالبی
اگر زمستون بود، 
باقالی پخته و سرکه و گلپر
حیاط پدری بود و آفتاب
که از بین شاخه‌ها به زمین سرک می‌کشید
من هنوز محکوم به هیچ جرمی نبودم و آزادانه
از درخت‌ها بالا می‌رفتم
پا برهنه می‌دویدم و هیچ‌کجای قانون خدا لک نمی‌افتاد
می‌خندیدم چون هیچ وقت تنها نبودم
من بودم و خیالات گردآوری شده در اطرافم
اگر میهمانی هم بود که چه خوش به احوالمان می‌بود
جمعه و استیو‌آستین، مرد شش میلیون دلاری
غروبش به مدرسه نزدیک می‌شد و حرف، حساب
اما حالا جمعه است و منه وحشتزده
پر از قوانین خط خورده و خالی از امید به فردا
پر از هیچ
وهیچ و هیچ





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...