داستان برسر عادتهاست
هر آنچه که بهنام زندگی تا اینجا ساختیم و پرداختیم و نواختیم
گاه بهگاه عادتهایی بود که در زمانی اساس استوار زندگیمان میشد
مثلن یکوقتی من اگر روزی ششصد بار از خونهی خودم فراری نبودم
که بر حسب داستانهای قومی باید درونش چیزهایی میبود که ، نبود
خب طبیعی ئ حق من بود که ازش فراری باشم
روزی بیست باز تا دمش برسم و باز گازش رو بگیرم برم
همون من باید حالا روزی هفتصد و نود مرتبه خودم رو نیشگون بگیرم که:
ذلیل شده الان این باطری بد بخت از دنیا میره
سوارش نمیشی برو روشن کن شارژ کنه
بعد از سه روز بد قولی برای خرید از سوپر همین بغل از خونه بیرون میرم و سگ خور
یه حالیهم به ماشین می دم
خب داستان چیه؟
خونه عوض شده؟
قبلنها جن داشته؟
حالا مراسم جنگیری درش انجام شده؟
یا چی؟
کرم ذهنم نشته
هی با مخ رفته تو باقالی ها و عاقبت لنگ رو انداخته که بابا همهاش دویدن در جهت عکس خودم بوده
در واقع از خودم و بار وزین ذهن که بر پشت حمل میشد
تا شده بودم و فقط می دویدم
حالا فقط فهمیدم
زندگی یعنی همین سقفی امن
خاطری جمع
زیری نرم و
دلی آسوده
بی جنگ و ماجرا و ستیزه
دیدن یک فیلم خوب
بودن در کارگاه
شنیدن حرف های خوب مولانا و ت گاه ترانهای
باب دل و جان در هم
خوردن چای احمد عطری
هنگام تماشای گلهای بالکنی
به همین سادگی دست از سر خودم برداشتم تا بفهمم ، تمام ادوات مورد نیاز خوشبختی رو خودم دارم
تازه با روح زمین که همیشه برام جای پارکم رو نگهمی داره
از خدا چی میخوام؟
باقی در ذهن من وجود داره
زمین من، بچهی من، ماشین من و لیستی از چیزهایی که جامعه ميگه:
اگر داشته باشی در رفاهی و تنها در ذهن من حضور داره
مورد استفاده
همین تشکچهی اکنون
که پشت به رادیاتور گرم و باحال داده
ما را بس
"زندگی یعنی همین سقفی امن
پاسخحذفخاطری جمع
زیری نرم و
دلی آسوده"
ایشالله همیشه این شرایط برقرار باشه
آمین همشهری
حذف