۱۳۸۷ دی ۴, چهارشنبه

خداوند الموت



آخه دکتر جون خدا رو خوش می‌آد؟
دو شب تا دم مرگ رفتم و از خواب پریدم
فکر کردم مردم و خودم رو در آینه دیدم
که چی؟
داروهای قلبم را نخوردم تا بلکه بتونم همین سیب سادة تلخ رو تازه کنم. حالا کار که بماند طلبم
خب همین جوریا همگی اخته شدیم و خدای‌گونگی را از یاد بردیم دیگه
یه روز با داروهای آرام بخش و مسکن و روزی هم با خشم و شکست و الی آخر ذات‌مون بهوت افسرد
ممکنه حتی چند وقت دیگه اگه کسی بپرسه بلدی یه انشا بنویسی؟
چارچنگول پنگولی دوراز جون شما مثل بز نگاهش کنم
دست و پام بیفته به لرزه و یاد دوران تخته سیاه رو تازه کنم
یا اگر یک قلم و فرز به دستم بدن ندونم خلال دندون رستمه یا چوب جادوی کارتون سیندرلا
راستی من اون‌موقع از چیه این مدرسین گرام مثل چیز می‌ترسیدم؟
هنوز انسان رو نمی‌شناختم و خودم کودک بودم و دیگران را خیلی بزرگ می‌پنداشتم
به وسعت طول و عرض خیابان پهلوی که مدت‌هاست آب رفته؟

لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...