حسی که خیلی تلخ و ناگوار شده، احساس یکسری اتفاقات جدیدیست که تو در آینده دور انتظار دیدنش را داری، ولی الان آچمز میشی و برابرش قرار میگیری
یک حس تلخ
یه حس بیربط و زهر و ماری
یه حس گس، دهن جمع کن بهم میگه
یه کسایی از تجربة اخیر " من " کیفشون کوکه
شاید ایناس که نمیذاره دارو بخورم یا سیگار نکشم
حالا با تمام وجود خودمم. انگار چیزی برای ترس یا از دست دادن وجود نداره و
" من " با این بازی تازه خوشم
البته تو هم راست میگی مادر، « شاید مازوخیزمی شدم »که از لمس تنه مرگ خوشخوشانم میشه؟
شاید هم کاظم راست میگه: افسردگی و این حرفاست
ولی کسی به کاظم یاد نداده، سعی کنه همونقدر که نباید به غیبت و زمان ظهور امامزمان کار داشت و اشاره کرد
در حیطة سن بانوان گرام هم همینقدر باید حذر داشت و به عبور وسیعش اشاره نکنه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر