نمیدونم آیا بزرگان حکمت و فکرت هم مثل من گاهی دچار پریشانی، فلسفی میشن؟
یا این پریشان احوالی فقط از سر حقارت منه؟
در حقارتم و اینکه بهخدا هیچی نمیدونم شکی نیست. اما به حقارت به دیدة تردید مینگرم
اگر بخوام انسان خدایی را ندیده بگیرم که از حقارت هم میتوان بیکران گفت
اما من گاهی دچار دلزدگی نه به سبک دریا زدگی اما به سبک مجنون زدگی، میشم
گاه انرژی پایین و من در بهقول گلی قعر جهندم .
گاه چنان توپم که محاله خود تارزانم از پسم بر بیاد
حالا هم در مرکز این تاریکی نشستم
اینور این میز بازی
با یک چراغ سادة که از صفحة گرد میز نیممتری فاصله داره و دو متری هم اطرافش را روشن کرده
دود دخانیات درش چرخ میخوره و جناب خیال، خداوندی ما با دست، دودها رو پس میزنه
من همه بانک رو خوندم بگو با چی؟
یه بیبی و یه سرباز
من بریدم
کم آوردم
دارم میرم تو مایة خستگی و انکار همه چیز
aslan negaran nasho, bozorgani hamchon man (loool!!??) ham be hamchin halati dochar mishavand, bazam goli be jamal shoma ke barayeh hamisheh dar an hal nemimonid, man ke miran berahati nemitonam biron biam ye joraii say mikonam ta neil be maghsood dar an hal baghi bemanam. bada be hale hamsar jan man!!!
پاسخحذف