شیرینترین شخصیت عروسکی دنیای کودکانة من هنوز پسر خالة کلاهقرمزیه
یعنی محبت گذشته، دلم براش ضعف میره
دقیقا منو به یاد کودکی خودم میاندازه که قدرتی پروردگارهمیشه لب و لوچهام زمین رو جارو میکرد و اگر احیانا بنا میشد لبخندی بهخاطر دل پدر بزنم مواظب بودم نیشم زیادی باز نشه
البته بماند که تا حدود زیادی تا دم گور هم همینم هنوز. اما خب اینکه هر کاری رو با زور انجام میدادم و به چشم خودم یکی خیلی میاومد
مثلا از تنهایی بال بال میزدم و بیبیجهان دخترکان فامیل را به خط میکرد، قلبا راضی بودم اما نمیدونم چرا زورم میاومد اونا بفهمن از اینکه هستن و سگ خور که دارن وحشیانه با عروسکام بازی میکنند بازم خوشحالم
یک دو تاشون یه وقتی در بزرگی ها برام گفتن تا چه حد ازم متنفر بودن و به دلخوشی همون چارتا اسباب بازی پیشم میموندن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر