ساعت دوازده
پریا توی اتاق خودشه
من توی اتاق خودم
جدی ما چه آدمهای با شکوه و خوشبختی هستیم که هر یک با فاصلة سالن شهرداری از هم اتاق داریم و مجبور نیستیم هی اتفاقی هم رو ببینیم
اینطوری همیشه تو حسیم و سر، صحنه
در اوج تنهایی دنیا رو میجوریم
گاهی نگران میشم نکنه پریا هم مثل خودم منزوی و گوشه گیر شده باشه؟
این دیگه جرمش از وحشت ماچ و خفگی بیشتره
من اگر حوصلة معاشرت ندارم برای اینه که انقدر معاشرت کردم که تقش در بیاد
اما اون باید تجربه کنه و تصمیم خودش رو برای ماجراهاش بگیره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر