در نقطهای از جغرافیا شکل میگرفتم که سرلوحهاش خدا شاه میهن بود و بعد پدر خانه خانواده
سال پنجاههفت که شاه رفت و انقلاب شد، بازم نفهمیدم چی بود و چهطور شد؟
ولی سال پنجاههشت راستراستی هم شاه و هم خدا رفت. پدر رفت
من بیصاحب افتادم توی جماعت آدمایی که هیچ تعریفی از آنها در لغتنامه زندگیم نداشتم
آدمهای بد، خوب، متوسط........... حالا قد راست میکنم
کتاب کهنة پشت سر رو پرت میکنم روبروم، خسته هستم
از اینهمه مسئولیت
خستهام از اینکه همیشه از ترس وجدان زخمهای عفونی همه کس جز خودم را زیستم
ترسیدم شب وقت خواب ترس منو بگیره که یه جایی کم گذاشتم
انقدر به خودم سخت و تنگ گرفتم که ، الان میبینم من زندگی نکردم. فقط سعی داشتم نسخههای صحیح خوب بودن رو بلد بشم. انقدر که اصل خودم رو که خدا رو چه دیدی شاید خوبتر
هم بود گم کردم
قلبم درد میکنه، نفسم کمی تنگه و حس میکنم یه چیزی توی قلبم میسوزه. نگاه به کیبورد مات مونده و انگشتهام بیهدف جابهجا میشه و این حروف رو ثبت میکنه
قلبم درد میکنه، میسوزه
دلم نمیخواد بلند بشم
دارو چند متر اونور تر و من دلم نمیخواد اسپری را بردارم
به سنگینی نفسهام فکر میکنم، گوش میدم
منتظرم
منتظر، شاید مرگ
شاید این آخرین کلمات باشه؟ شایدم نه
نور مانیتور چشمم رو میزنه و زیادی به نظر میرسه و نور پشت تاریکتر از قبل
خوبی؟
خوبم
سال پنجاههفت که شاه رفت و انقلاب شد، بازم نفهمیدم چی بود و چهطور شد؟
ولی سال پنجاههشت راستراستی هم شاه و هم خدا رفت. پدر رفت
من بیصاحب افتادم توی جماعت آدمایی که هیچ تعریفی از آنها در لغتنامه زندگیم نداشتم
آدمهای بد، خوب، متوسط........... حالا قد راست میکنم
کتاب کهنة پشت سر رو پرت میکنم روبروم، خسته هستم
از اینهمه مسئولیت
خستهام از اینکه همیشه از ترس وجدان زخمهای عفونی همه کس جز خودم را زیستم
ترسیدم شب وقت خواب ترس منو بگیره که یه جایی کم گذاشتم
انقدر به خودم سخت و تنگ گرفتم که ، الان میبینم من زندگی نکردم. فقط سعی داشتم نسخههای صحیح خوب بودن رو بلد بشم. انقدر که اصل خودم رو که خدا رو چه دیدی شاید خوبتر
هم بود گم کردم
قلبم درد میکنه، نفسم کمی تنگه و حس میکنم یه چیزی توی قلبم میسوزه. نگاه به کیبورد مات مونده و انگشتهام بیهدف جابهجا میشه و این حروف رو ثبت میکنه
قلبم درد میکنه، میسوزه
دلم نمیخواد بلند بشم
دارو چند متر اونور تر و من دلم نمیخواد اسپری را بردارم
به سنگینی نفسهام فکر میکنم، گوش میدم
منتظرم
منتظر، شاید مرگ
شاید این آخرین کلمات باشه؟ شایدم نه
نور مانیتور چشمم رو میزنه و زیادی به نظر میرسه و نور پشت تاریکتر از قبل
خوبی؟
خوبم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر