۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

جفت شیش



یه‌وقتایی دلت از یه‌جایی، یه‌جوری می‌سوزه که حتی به زنده بودن خودت شک می‌کنی، چه به حضور خدا
آره؟
تو هم فهمیدی؟
دارم یه نموره غرغرو می‌شم و به طرف گیر طلبکاری می‌دم
ای دل غافل که تو همیشه غافل بودی
خلاصه که آره، از همون‌جا یه جوری دلم سوخته که فکر کنم تا شب .... یه‌دست تخته با عزرائیل بزنم
ای دیگه، نخ زندگی از دستم در رفت و منم ترسیدم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...