ای، خدا!!
غم و غصه خودم کم بود، درد و بدبختی ایی ماموریت الهی سالودور افتاده روش
فکر کن ما از بعد تصادف در دنیا رو به خودمون یواش یواش بستیم
بلکه ماموریت اومدنمون رو بفهمیم
این شدیم
سل کن ایی عالم امکان و لامکان که تو مکزیت شانس قسمت میکنه
آقای پدرو تشریف آوردن که فقط به ماموریت حال و هول با ایی لعبتکان ماهرویی بپردازه که با سن پدرو خوزه، ایمکان نداشت و دیدیم هم به تجربه که راه نداد
حالا دنیا حق زندگی سالوادور رو میگیره، صرفا باب اینکه به تعهدش که خوشبختی با بانو ایزابل است
عمل کرده باشه
فکر کن یهجوری از ماموریت و تعهدش میگه که یعنی ما هنوزشم هیچ وقت نفهمیدیم زندگی،اینه و چپکی با سر رفتیم تو جوب خریت
دور از جون شما
خودم رو میگم
میبینی؟ خدا ما رو برگردونه خونهمون رو هم گم میکنیم و میافتیم بهفکر ترس از آخرت
چون حتا اگه آخرتم ندیده باشیم، فهمیدیم بعد از این هم یه چی هست!
مکزیکیها برمیگردن یک دو سه چهار در مسیر ابلیس خر کیف بازار
حواسم باشه بفهمم دین و مسلک ایی جناب پدروخوزه چیه؟
ندیدی؟
چنان پر رنگ و لعاب از تعهد و مسئولیت میگه و جواب هم میده من که به همه عمر با این قرار
کافر بودم و بیمسئولیت، بیتعهد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر