با خودت فکر کن، از خودت بپرس که
چیمیشه؟
چیمیشه ، بارون میآد؟
چیمیشه ، خنده روی لبت میآد؟
چیمیشه ، فکر میکنیم،
این
یعنی:
زندگی، خوبه؟
خوب، خوبه؟
و زیبا چه زیباست
و ببینی، زیبایی رو زیر عطر چمن نم خوردهی تابستان
در نفس کشیدن خاک مرطوب
چیمیشه ترانهای سرود و
رسمی خلق و
ذوقی این همه ناب
اسمش عشق میشه؟
عشق، با طعم زولبیابامیه در لحظهی اکنون
فقط باید مراقب شیرینی زیادهاش بود، یهو دلت رو نزنه
آخه عشق رسمش اینه، چنان بهش بچسب تا بیزارش کنی
باید
مزه مزهاش کرد
که
یهو تموم نشه
.
.
.
.
هیچی نمیشه، اینا همه رو هم و در هم، فلهای حساب کنی
اسمش سادگی و باور خوب دنیاست
یه شبی من همه باورهام رو
یه جایی، زیر سایهی تخت سنگی بیرون زده از سینهی دماوند
گم کردم
وگرنه، باز هم
همهی اینها شدنی میبود و اکنون
من هم عاشق بودم
.
.
راستی این ماده گربهی پریشبی، با آخرین توان بهجا مانده، هنوز داره میگه:
می...........................یو..یو..یو................یو
و درد زایمان، همچنان ادامه داره این همهی حدیث مشترک زن بودن
درد زادن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر