آره
راست میگی
اونوقتها تیوی رنگی نداشتیم
دور کرسی مثل بچه گربه میخوابیدیم و
صبح زمستون وقت مدرسه به عالم و آدم فحش میدادیم تا از اون زیر بیایم بیرون
عاشق سرمای زمستون بودم و خوابیدن کنار بیبی
تابستونا رنگ غربت داشت و تخت جدا سری
اما تابستونا فوتینا هم داشت با شانسی الله
ذغال اخته خوشگلمزه و من فقط به شوق دیدن قد کشیدن درختها
چادر بیبی رو ول نمیکردم
تو هم یادت هست؟
درشکه سواری و تخم سگای محل و سواری مفتی
بچگی بود و ناشناختههای انسانی
خوردن باقالی سر پل تجریش یا بلال از بساط سر راه
نگرانی دستهای نشسته، وقت دیدن مادر بود
دنیا خوش رنگ و ماهی قرمز در حوض بیبی بازی میکرد
گاهی هم زیر برگ اناری که از شاخه افتاده بود
چرت میزد و من همیشه به این فکر میکردم، پس کی میخواد بخوابه و چشم ببنده؟
کامپیوتر و اینترنت و ماهواره هم نداشتیم. از همه بدتر... همراه نا همراه نداشتیم
پیامکهای بی وقته
اما تا دلت بخوادعیدهای نیمهی شعبون خیابونها چراغانی بود
مهتابیهای سهپایه و رنگ
گلدانهای، شمعدانی
جعبههای مقوایی شیرینی که دست به دست میگشت
و مردم عید میلاد را از جان و دل شاد بودند
خب بسه
داره میره تو مایه چشم تر کنی و بهروز وثوقی در سوته دلان
یاد مشقاسم شاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر