۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

اجی‌مجی لاترجی



ده ، سینزده ساله بودم که شبی در باغ پدری، تفرش. از سر بی‌حوصلگی پیچ رادیوی چوبی بزرگ آلبالویی رنگ پدر را که روی میز کنار کاناپه‌ی مخمل سبز نشسته بود را پیچوندم
وزه‌ای کرد و روشن شد، بلافاصله با‌نی‌ام درش خوند ma ma ma ma mabeker خلاصه که چشمت روز بد نبیته
اصلا خدا رو چه دیدی؟
شاید همون شب من از طریق اون پیچ موج روان خودم را هم گردانده باشم
چون یک متر جست‌یدم به عقب و با وحشت بر و بر نگاه رادیوی کهنه می‌کردم که آخه چطور ممکنه این به این کهنگی آهنگ روز بخونه؟!
حل‌الخالق از همون‌جا توهم من و باور ابعاد زمانی و جهان‌های موازی هم آغاز شد و رفتیم تو نخ تونل زمان و رادیو
به‌قول گلی: رادیون
الانی صدای امریکا می‌گفت چی‌چی‌چی‌ چی حافظا
می‌شه توسط این چی چی نشنیدم به ساختار ماده‌ی سازنده‌ی هستی پی برد
دوباره یک متر جست‌یدم عقب
اه یعنی چی؟ مگه همه چی به یک کن‌فیکون نبود
یادم افتاد به مراحل خلقت انسان از گل و آب بی‌قدر و زمان
هرچیز با پروسه‌ی علمی خودش پدید اومده که شده اون چیز
قرار نیست چون خدایی این وسطا اراده میکنه و به تجسمش می‌گه باش، و ما شدیم. یعنی این پروسه در مسیر زمینی هم باید اجی‌مجی لاترجی پیش بیاد یا پیش بره؟
ها؟
همین دیگه تا سیب نرسه از شاخه جدا نمی‌شه، تا دل نلرزه عشق معنی نمی‌ده


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...