۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

زشته


بچه بودم و كافي بود يكي يه‌چي از دست‌م  بگيره
بي رو در وايسي مي‌زدم زير گريه
نه
اول لب برمي‌چيدم و از جايي كه لب پاييني بيش از قاعده سنگين بود ول مي‌شد كف حياط تا بغضم وقت تركيدن پيدا كنه
از بچگي‌هم به همين لب و لوچه‌‌ي آويزان شهره‌ي آفاق بودم
مي‌دوني؟
تكليفم با خودم روشن بود كه چي بده و كي وقتشه بزني زير گريه يا لب ورچيني و به سبك فيلم‌هاي هندي خودت رو پرت كني روي تخت
از جايي كه قدم رسيد جفت گيلاس رو از شاخه بچينم، رفتند و آمدن گفتند:
زشته دختر ان‌قدر گريه یا قهر كنه
اما تا سی سالگی هنوز محق بودم هرجا دلم خواست گریه رو ول بدم گاه تا حد از حال رفتن
یه موقع هم دیدیم وارد انواع مکاتب شدیم و زار زدن از مد افتاد و شد نشانه‌ی منیت
حالا بعد از هزار سال من موندم و یه عالمه بغض که نه می‌تونم اجازه بدم بترکه
نه می‌تونم سرکوبش کنم
البته اگر می‌شد یه چهارتا حرف درشتی بار طذف یا طرفین کنم، حتما آروم می‌شدم
ولی خب اول‌ که اسمم هست مادر
دوم این‌که نمی‌دونم الان این بغض، بسیار انسانی و معقوله و هیچ اشکالی نداره اگر بباره
یا خشمی‌ست خفته در خودخواهی؟
ما که همین‌طور در این سال‌ها شدیم حیرون و سرگردون و تا خودمون رو هم گم کردیم
چی مونده ازم برای دل سپردن؟




جکایت عشقی‌ست که به کل خط خورده بر دفتر زندگیم، به‌نام تعلق خاطر و وابستگی
سر و شکل و ادا اصول که رفت به کل از زنانگی‌م، به‌نام دون خوان بازی
تلاش برای کسب و ایجاد ثروت که شد اسباب بندگی و اف بر ما
و خلاصه ما موندیم تهش با هیچی
و خودمون نمی‌دونیم از اینی که شدیم شاد باشیم
یا چی؟
یه خروار خشم درونم هست که می‌گه خودخواهی
اما من آدمم اینام آدم، بناست هر کر هرکاری دلش خواست با دیگران بکنه؟
همه که مثل منه بدبخت موهاشون رو در آسیاب طریقت احمقانه سپید نکردن که بفهمند
این‌که سکوت کرده و پوست‌مون رو نکند، از باب مبارزه با منیتشه
نه اسباب خریت 
و این مدار مداوم در حال تکرار خواهد ماند
هر بار دندان مادری کندم و باز در همان نقطه دور خودم چرخیدم


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...