آفتاب بياد بره، من هستم
بهقول گلي: از اون روزي كه يادم هست و دنيا بوده
و دنیایی که از من باور میگیره، با من هم امتداد داره، هرگاه هم که وقت رفتن بود
خب دنیا تموم میشه، گور بابا باقی
ها
پس چی فکر کردی؟
ما به هر سنگی سر میکوبیم، صرفا برای لحظهی اکنون که در آرامش باشیم
دیروزها را هم برخی به دوش میکشند که بهیاد داشته باشند
آرامش نداشتند و ندارند و این باز میگرده به باورمندی ایشان
و منکه بناست این جهان را تا بودنم حمل کنم، جهانی سبکتر، قشنگ و ملس را با خود به هر سو خواهم برد
مگه فکر کردی من کیام؟
سوپرمن یا چی...... شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
یادش بخیر، شزم رو فقط بچههای عصر زرین میشناسند
لاجونم و نحیف. به قد درازم نگاه نمیکنم
به دستانم مینگرم و به شانهای که اگر رو بدم به تدریج خم میشه
دیروز یکی از دوستان قدیمی که خیلی هم با هم نیستیم صمیمی و هرگاه در زندگی کم میآره به من زنگ میزنه که روحیه بگیره، میگفت:
خوشبهحالت تو همیشه در حال جنگ و مبارزهای. متولد چه ساینی هستی؟
گفتم: ببر
- هااااااااااااا از اول میگفتی تا میفهمیدم سی اینه که اینطوری
حالا تو فکر کن خانم فقط یکسال از من کوچکتر و متولد سال گربه است. تا دلت بخواد شلوغ پلوغ
همیشه جمعهای ما رو شیوا تشکیل میده و تا دلت بخواد دوست و رفیق داره
همههم سرشناس و در یک چیزی اوستا
این وسط یه شیوا داریم که در تمام این سالها بهجای سرمایهگذاری روی خودش و جوانیش همیشه دربهدر بود یه شازدهای چیزی پیدا بشه تا خوشحالش کنه
از بخت بلند هم همیشه با همهسون یا در جنگ یا به زودی به جنگ میرسه
بعد به من میگه: اوه پس مال اینه که ببری
ای داد بر من ای داد بر زندگی که همه چیز درش مهمه جز شخص شخیص آدم
واقعا خجلت آوره آدم بشینه و نگاهش به در دوخته باشه
بیهیچ حرکتی برای خودش
ما فقط یک باور و پذیرش نیاز داریم تا شاید یک نخود زندگی کنیم
باور اینکه هیچ کس جز ما نمیتونه کاری برای ما و زندگیمون بکنه
بخواد هم راه نمیده
خوشبختی کیفیتی کاملا حسی و درونیست که از خود ما به ما در چرخه است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر