عجب هوايي!
عجب صبح زیبایی
فکر کن اگه امروز رو چشم باز نمیکردیم
اگر دیشب دنیا به آخر رسیده بود
اگر و مگرهای بسیار که اگر در ذهنت جا داشت، نمیتونستی لحظهای حتا به چیزی که داری
بیمهری کنی، یا به زندگی نق بزنی
آسمون آبی از نوع فیروزهای ایران
درختها سراسر جوانه، جای من امن و تو هم امن که وقت و حوصله داشتی دقالباب من را بزنی
کلی نعمت داریم که نه بهش فکر میکنیم و نه قدری براش متصوریم
ما فقط از بچگی عادت کردیم به یکی غیر از خودمون نق بزنیم که مسبب اوضاع بوده
مثل وقت کودکی همون مواقعی که دست مادر را در بازار ول میکردیم و میزدیم زیر آواز ابو عطا که:
مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن این رو میخوام
مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــناون رو میخوام و ..... ادامهی آواز
یادم که نیست لابد بعد هم تا ساعتها وقت داشتیم ازش کینه به دل بگیریم که چرا نخرید یا گفت نه؟
از اون به بعد نقش نفر دوم خیلی واضح و پررنگ وارد زندگیها شد
یکی که نمیذاره ما خوشبخت باشیم
یکی که نمیفهمه و کاش فقط زودتر بزرگ بشم تا بهتون بگم دنیا یعنی چی؟
دیگه هی اومدیم و هی پشت یکی گیر کردیم که مزاحم مسیر ما بوده ، لابد
از همینجا شکایت و طلب ارث پدر ما از دنیا شروع میشه
یکی از این دو ریالیهای غیر کرهای و ترکی که میشه یکی دو ساعتی از بابش پای تیوی نشست، سریال مضحک و از قرار بیارزش کشتیست
داستان عدهای سوار بر کشتی آموزشیست و داستان ذرات شتاب دهنده و تبدیل ماده به انرژی و نابودی جهان
جهان مانده و یک کشتی و سایر موجوداتی که در اون لحظهی خاص بر آسمان در حال پرواز بودن
تصورش ساده است
نویسنده روزی با خودش فکر کرده که داستان نوح و .... چی بود؟
به همین سناریو رسیده
اما چیزی که درش بسیار توجهم را جلب کرده
خواسنهها، ترسها و آرزوهای انسانی و دیگر اینکه؛ مشتی بچه ننهی لوس پر ادعا گیر افتادن در این کشتی و زمانی که از ماجرا مطلع میشن
با نارضایتی و شکوه و ..... میافتن به جان کاپیتان
یعنی من بودم و حیرت غریب آدم بودن
هیچ یک به این فکر نبود که در این مصیبت کل، هنوز شانس زنده بودن را داره
بین این همه این چند نفر زندهاند و باید با چنگ و دندان هم که شده برای حفظش جنگید
همه یه ریز غر میزنند که تقصیر فلانی، یا حالا ... یا ... همه چیز جز شکرانهی نعمت
فقط معطل یافتن یک مقصر هستند
حالا ای اهل جهان اصلن مسبب همه چیز شما فلانی، بزن بکشش
بعدش چی؟
از اینجا به بعد چی ؟
تو چه نقشهای برای مالندهی راه داری
. هزاران سوال مانده که در حیرانی زندگی بشر، جایی نداره
باز میل خودته
فکر کن دیشب جهان نابود و فقط تو ماندی
چه میخوای برای ماندهی راه بکنی؟
میتونی تهش به خودت بگی: هیچکی نذاشت زندگی کنی و به راحتی چشم ببندی؟
به راحتی؟
واقعا میشه؟
یا همون وقته که میخواهی گریبان خودت را بگیری که چرا ابله برای خودت زندگی نکردی
عجب صبح زیبایی
فکر کن اگه امروز رو چشم باز نمیکردیم
اگر دیشب دنیا به آخر رسیده بود
اگر و مگرهای بسیار که اگر در ذهنت جا داشت، نمیتونستی لحظهای حتا به چیزی که داری
بیمهری کنی، یا به زندگی نق بزنی
آسمون آبی از نوع فیروزهای ایران
درختها سراسر جوانه، جای من امن و تو هم امن که وقت و حوصله داشتی دقالباب من را بزنی
کلی نعمت داریم که نه بهش فکر میکنیم و نه قدری براش متصوریم
ما فقط از بچگی عادت کردیم به یکی غیر از خودمون نق بزنیم که مسبب اوضاع بوده
مثل وقت کودکی همون مواقعی که دست مادر را در بازار ول میکردیم و میزدیم زیر آواز ابو عطا که:
مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن این رو میخوام
مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــناون رو میخوام و ..... ادامهی آواز
یادم که نیست لابد بعد هم تا ساعتها وقت داشتیم ازش کینه به دل بگیریم که چرا نخرید یا گفت نه؟
از اون به بعد نقش نفر دوم خیلی واضح و پررنگ وارد زندگیها شد
یکی که نمیذاره ما خوشبخت باشیم
یکی که نمیفهمه و کاش فقط زودتر بزرگ بشم تا بهتون بگم دنیا یعنی چی؟
دیگه هی اومدیم و هی پشت یکی گیر کردیم که مزاحم مسیر ما بوده ، لابد
از همینجا شکایت و طلب ارث پدر ما از دنیا شروع میشه
یکی از این دو ریالیهای غیر کرهای و ترکی که میشه یکی دو ساعتی از بابش پای تیوی نشست، سریال مضحک و از قرار بیارزش کشتیست
داستان عدهای سوار بر کشتی آموزشیست و داستان ذرات شتاب دهنده و تبدیل ماده به انرژی و نابودی جهان
جهان مانده و یک کشتی و سایر موجوداتی که در اون لحظهی خاص بر آسمان در حال پرواز بودن
تصورش ساده است
نویسنده روزی با خودش فکر کرده که داستان نوح و .... چی بود؟
به همین سناریو رسیده
اما چیزی که درش بسیار توجهم را جلب کرده
خواسنهها، ترسها و آرزوهای انسانی و دیگر اینکه؛ مشتی بچه ننهی لوس پر ادعا گیر افتادن در این کشتی و زمانی که از ماجرا مطلع میشن
با نارضایتی و شکوه و ..... میافتن به جان کاپیتان
یعنی من بودم و حیرت غریب آدم بودن
هیچ یک به این فکر نبود که در این مصیبت کل، هنوز شانس زنده بودن را داره
بین این همه این چند نفر زندهاند و باید با چنگ و دندان هم که شده برای حفظش جنگید
همه یه ریز غر میزنند که تقصیر فلانی، یا حالا ... یا ... همه چیز جز شکرانهی نعمت
فقط معطل یافتن یک مقصر هستند
حالا ای اهل جهان اصلن مسبب همه چیز شما فلانی، بزن بکشش
بعدش چی؟
از اینجا به بعد چی ؟
تو چه نقشهای برای مالندهی راه داری
. هزاران سوال مانده که در حیرانی زندگی بشر، جایی نداره
باز میل خودته
فکر کن دیشب جهان نابود و فقط تو ماندی
چه میخوای برای ماندهی راه بکنی؟
میتونی تهش به خودت بگی: هیچکی نذاشت زندگی کنی و به راحتی چشم ببندی؟
به راحتی؟
واقعا میشه؟
یا همون وقته که میخواهی گریبان خودت را بگیری که چرا ابله برای خودت زندگی نکردی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر