
چند شب پيش همينطوري فكر كردم، چه خوبه يه تب حسابي كنم و برم به سمت كما؟
از بچگی هرگاه مهوس بیماری میشدم، به قید دو فوریت افقی بودم
نه اینکه قصد کنم یا سعی در این جهت داشته باشم
هوس کردن حکمی مجزا و منفک از آرزو داره
هوس از یه حس تجربی ملموس میآد که جسم هم اون رو میشناسه
و انگار یهو در بدنت ویتامینش کم میشه
گو اینکه بلافاصله افتادم به یاد مثل قدیمی، ناز کش داری ناز کن؛ نداری دست و پات رو دراز کن وهوسم را در فضای ذهنی پاک کردم
باز
با این همه چنان شدت عبور هوس از وجودم شتاب داشت که کار خودش را کرد و
به میمنت و مبارکی و اینا ... دو روزه سر و کله و ... رفته به سمت فنا
سی همین اندکی تا قسمتی غیبت دارم
غیبت هم که اگر بد بود، گندهتراش نمیکردن
اونم نه یه ذره دو ذره
هزارو چند صد سال
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر