۱۳۹۳ تیر ۳۱, سه‌شنبه

میزان



هستی همیشه دو دست داشته در زندگی‌ من
در یک دست جهنمی حفته و تاریک و در دست دیگه،
 بهشتی و پر از معجزه
سی همین یاد گرفتم نه به شادی‌ش خوش‌ خوشانم بشه و نه به دردش وا بدم
از پر قنداق هم این‌طور نبودم
خودش منو ساخت و هم‌چو فولاد آبدیده کرد
یادم داد هیچ چیز اون‌طوری نیست که من می‌بینم و یا می‌اندیشم
به‌طور اصول جهان را توهمی دیدم که در اندیشه‌ی من جاری‌ست و تعریف می‌شه
امروز یک از اون روزاش بود
دو شبه نخوابیدم
از درد
درد تمام استخوان‌های شیکسته‌ی قدیمی که باهاش مانوس شدم
رفیقم شده، نمی‌ذاره هیچ خوابی منو با خودش ببره
یادم می‌اندازه که چه‌ کودکانه دنیا را شناختم و چه خرکی با مخ رفتم وسط باقالی‌ها
همون‌جاهایی که فکر می‌کردم بر مدار گرانش خر غلط می‌زنم
یهو پریده وسط و گوش رو پیچونده 
اون‌جاهایی هم که گمان می‌بردم نابود شدم، شب‌هایی که مثل سگ و پنهانی در اتاقم زوزه می‌کشیدم و از خدا
طلب رحم و بخشش داشتم
یک معجزه کم داشتم 
معجزه‌ای به وسعتت همه‌ی زندگی‌م
نجات بچه‌ام از چنگال شوم سوی تاریک
من بچه‌ام رو از وسط معجزه بارها پس گرفتم و هرگز این‌ها را فراموش نخواهم کرد
روزی رو هم که برای اولین بار ناشری برام کف زده بود و تخته گاز از باب بیست، ناشر
 اتوبان‌های کثیف پایتخت رو طی می‌کردم
روزهایی که با مرگ دست و پنجه نرم کردم 
روزهایی که عفونت  مغزم رو گرفته بود و در کما بودم
و جهنم را وجب می‌زدم
و ایامی که از شادی روی دو پا نمی‌گنجیدم که نه در پوستم




من هنوز درد می‌کشم و به عبارتی همیشه با درد زندگی می‌کنم
حتا همین الان، بعد از اون همه قرص و حکیم و دوا
بعد از تزریق مسکنی قوی همین دو ساعت پیش
دردی که بر اثر رد شدن تریلی از روی ماشینم قراره تا ابد بمونه
سی این‌که بدن من شی‌ء خارجی قبول نمی‌کنه و من‌که فقط جنگیدم
با سمت چپی داغون و ظاهری محکم و مقتدر،‌ تو گویی برج‌  بابل
شمس یه چی می‌گه: 
رقص مردان خدا لطیف باشد و سبک 
از درون چون کوه، وز برون چون کاه
مال من برعکس
از برون یک ستون از درون خورده نون
پذیرفتم بی‌کسم و کسی جز من مسئولم نیست
روزی که بچه بودم و پدر رفت
روزی که هنوز جوان بودم و متارکه کردم
تمام روزهای بی‌کس من بعد از تصادف که خانواده فقط چند ماه تحمل داشت
  همه رفتند و من موندم و پرستار جیره بگیر و یک بچه‌ی مدرسه‌ای که ظهر می‌آمد و غذا می‌خواست و من هر روز تلفن و غذای بیرون 
سی همین از غذای بیرون متنفرم
سی همین رفاقت و عشق و دلدادگی کسی رو، باور ندارم
سی این‌که اون وقتی که محتاج بودم، نزدیک‌ترین ها تنهام گذاشتن
سی همین پا به پای تمام دردهای دخترم موندم و رهاش نکردم تا هنوز
از در می‌ره من از پنجره دنبالش می‌گردم
دنبالش نه، نمی‌رم
اما لحظه‌ای از من جدا نیست در قلب من زندگی می‌کنه و تا هر کجا که باشه با تمام ژانگولر بازی‌ها تنهاش نمی ذارم
سی این‌که، منو تنها گذاشتن
و چون برای خودم می‌کنم، منتی سر او ندارم
این‌ها رو گفتم برای اونایی که می‌آن و می‌بینن من چه از معجزه و خدا حرف می‌زنم
اون‌هایی که ندیدن من با چه دردی راه می‌رم و از رو نمی‌رم که جایی کم نیارم
اونایی که نشستن همین‌طوری و کشکی یکی از آسمون بیاد پایین و بگه اجی مجی لاترجی
من هزار بار درد کشیدم پوست انداختم و برای مبارزه با همه‌اش جنگیدم
آمار بدم چند بار با عزرائیل کشتی گرفتم؟
نمی‌خواد خودش حساب‌ش رو داره
ایمیل زده به عرش الهی : خواستنی من رو بفرستین دنبال نخود سیاه
نفرست  پی شهرزاد کاریابی، من دیگه نیستم گفته باشم. 

تا ظهر بیمارستان بودم و از درد به خودم می‌پیچیدم و بعد از هر اتاق باید یه دور تا صندوق می‌رفتم و راه بعدی
به عبارتی آی گریه کردم
البته یواشکی، توی خودم.
 وقتی اومدم خونه نشستم و با دل سیر عر زدم
با صدای بلند
چنان که شانتال مات مونده بود به من که، این دیگه چیه؟
بی‌چاره ندیده بود  از این کارها بکنم.
 تا جایی که اومده بود و هی صورت و تنم رو بو می‌کرد و خودش رو می‌مالید بهم
فکر کن
سگه تا حالا گریه زاری ندیده
ولی فهمید نیاز به مهربونی دارم، فهمید هوا خیلی خیلی پسه و باید یه کاری بکنه
فهمید درد می‌کشم
حتا طنابش رو نیاورد تا بازی کنیم، چشم ازم بر نمی داشت
چیزی که هیچ کس در اطرافم حتا بلد نیست
ای خدا بابت اینم قربونت برم که نمی دونم از وقتی پریا رفت، اگر شانتال نبود چه گلی به سرم می‌گرفتم
با این همه کمبود عاطفه در مسیرم
من حتا به توجه شانتال هم دل‌خوشم
چون برخی هستند که با گمان نجاست این حیوون زبون بسته از فهم چنین ارتباطی عاجزند
و جبرن تنهایی رو سر می‌کشند
 تازه،  من گل‌های باغچه را هم دارم
خلاصه که بعد از تموم عر زدن‌ها بود که رفتم فیسبوک و داستان رنگکینگ رو فهمیدم
توی یک دستم جهنم بود در یک دست بهشت
منظر من برنز و این حرف‌ها نیست
فقط دلم نتیجه می خواست
نتیجه‌ای که باورم بشه هنوز در جهان زنده‌ها هستم و نفس می‌کشم
من ادامه‌ی توهمی بعد از مرگ نیستم
واقعا از مرگ برگشتم و دارم بین آدم‌های زنده‌ زندگی می‌سازم
من هستم
تو نمی تونی فهم کنی این من هستم یعنی چی
مگر مثل من قبلن مرده باشی


۴ نظر:

  1. 1) والا چه عرض کنم- بیشتر از اونکه حال شما رو بدونم و بفهمم- حال شانتال رو می فهمم :) - یه جورایی من هم دارم از فراز این صفحه و کلید مثل شانتال به اوضاع و احوال شما نگاه می کنم- هر دو ما وقتی این احوال رو میبینیم یه آهی می کشیم و همینجوری زل می زنیم به شما ....... کاری که از دستمون بر نمیآد جز در سکوت زل زدن... گیرم برق چای اون جداب تر و دل نشین تره :)))
    2) از اینها گدشته..بابام جان شما برای اونها که باید باشی مثل فرزندان و دوستان و شانتال ...، هستی -خوب هم هستی و نیاز به اثبات نداری- این اون بقیه هسنتد که باید هست خودشون رو به دیگران ثابت کنند ....
    3)دروغ چرا! قاسم یکی دو روزه یه فیلم دیده وخالش دگرگونه است و می خواسته سفره دل گشایی کنه اینجا :))) ----با این اوصاع و احوال دمشو میزاره رو کولشو میره فعلا برا خودش و توی خودش تا اینکه فرجی بشه و آفتاب دل خوشی از افق گندم بیرون بیاد بعد سرفرصت بیاد به روده درازی :)))))

    پاسخحذف
  2. ابام جان، باید به خودم ثابت می‌کردم نمردم و هنوز در این جهان دو پایان قدم می‌زنم. که گرنه که ما هیچ‌گاه نخواستیم به دیگری ثابت کنیم هستیم. خالا برام از فیلمی که دیدی بگو . آخرین فیلمی که من دیدم و حالم رو زیر و رو کرد سریال ذلیل شده‌ی لاست بود که به کل فرستادمون اون دنیا و باقی ماجرا. حالا تو بگو چی دید؟ گندم همیشه خوبه
    فضیلتش اینه که در هر شرایط پیروز بر ذهن بیگانه بشه
    گرنه که ما مشکلی نداریم در هر لحظه
    فقط ذهنه که توهم مسئله می‌سازه
    باور نکن کم بیارم و وا بدم که اون روز روز مرگ من است
    این همه سال کی مانند تو اون همه زیر و زبر من را دیده؟
    در هیچ حالی نمی‌مونم و به قدر مکاشفه‌ی حال بد به ترمیم‌ش قدم برمی‌دارم

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. دروغ چرا! اون چیزی که در همه این سالها دیدم جز این نبود که بعد هرپله پایین امدن چهار تا پله بالاتر رفتی و ققنوس وار از آتش ناملایمات پلی برای تعالی ساختی...دست مریزاد....بر عکس این قاسم، که سالهاست صحنه نبرد و خالی کرده و هجرت کرده به یک زندگی بی حادثه !
      چند روز پیش یه فیلم خیلی معمولی میدیدم به اسم Definitely, maybe داستان یه دختر خردسال که از پدرش درباره نحوه آشنا شدن پدر و با مادرش می پرسه -که حالا طلاق گرفته و با اونها زندگی نمی کنه- و فیلم روایت کننده این ماجراست- بی حود و بی جهت یه شب تا صبح من رو برد به قدیم قدیما و همونجاهایی که نقطه ضعف منه و ازش فراری هستم...من برد به اون دورانی که فکر می کردم افسارم دست دلم هست و مغزم کف پام- دورانی که ازش سرافرازانه بیرون نیامدم-تنها دورانی که در مدرسه اش رفوزه شدم -رفوزه و تو کوزه - البته در داستان من طلاق ملاقی در کار نبود اما تا دلت بخواد دل شکستن بود و چشمان پر اشک :(( --------------- بگذریم اگه وقت کردی ببین .....

      حذف
  3. قاسم کم مزخرف بگو. من بعد از کازرون و ممسنی حسرت می‌خورم کاش جای تو بودم و در اینک یه جای دیگه و هوایی پاک رو نفس می‌کشیدم. دروغ چرا بابام جان؟ من هرگز جرات و جسارت ترک وطن رو نداشتم . سی همین از رفتن پریا حمایت کردم.
    راستش قاسم تو فکر می‌کنی خوش به‌حال من و من فکر می‌کنم خوش‌به حال تو که ناهید رو داری و جایی زندگی می‌کنی که نباید شب و روز به خودت جواب پس بدی .
    من از کل خطاهای زندگی‌م شاکی‌ام و همون‌ها من رو دست و پا بسته و تنها گذاشته این‌جا
    که جرات ندارم کار دیگه‌ای بکنم
    چون فقط سه کردم
    اگه می‌شنیدی که با مرگ پدر ترک تحصیل کردم و نشستم کنج خونه ..... اوه ه ه نمی دونم چی شد که دباره دفتر مشق بغل گرفتم
    هیچ چیز اون‌جور که ما فکر می‌کنیم نیست که دنیا توهمی بیش نیست قاسم
    کی شاخه‌ی نسترن رو برید.........................؟

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...