یک ماهه این کار روی پایه است
تا حالا چند مرتبه دستکاریش کردم و تغییرش دادم تا به اینجا رسیده
تقربین تمام و فقط آکسان گیری و ریزه کاریهاش مونده که باید صبر کنم تا کار خشک بشه
اما با عجله و بدو بدو رفتم بوم گرفتم تا
برای اولین چشم زندهای که کارهای اخیرم را دید و برام کف زد
نقاشی کنم
پسر نادر برای تعطیلات اومده ایران و وقتی اومد پیشم و چشمش افتاد به کارهای روی دیوار
بی کرم بی حسادت بی هیچ چیز برابر تک به تک کارها ایستاد و از همهاش تعریف کرد
فهم کردم، پس یکی هنوز در این خانواده هست که محبت بلد باشه
بلد باشه تشویق کنه
حتا اگر هزار سال از من کوچکتر باشه
باور نمیکنی اگر بگم، پریسا، نادر، مادرم؛ تنها کسان من بودند که میبینند کارها از روی دیوار عوض میشه
کار جدید گذاشته و قدیمی حذف میشه
ولی تا هنوز حتا نپرسیدن:
تو کشیدی؟
چه خوب؟
چه بد
یا هر چی
یه جوری رفتار میکنن که تو به خودت شک میکنی نه که چیزی روی دیوار نیست؟
نه که من نیستم و همه در ذهنم هست؟
وقتی دانیال 18 ساله از فرنگ نرسیده میآد و برات به به میکنه
تو مثل من میدوی بیرون بوم تازه میخری تا
فقط برای خاطر دل دانیال نقاشی کنی و بهش هدیه بدی
زیرا تنها کسی بود که بی بغض تو رو میبینه و یادش هست در کودکی با من در کارگاه مجسمه میساخت
اگر میشد بی تائید و تشویق خلقت داشت
خدا ما رو نمیآفرید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر