۱۳۹۳ مرداد ۸, چهارشنبه

زفاف چمشید



امروز هم هبوط جمشید تموم شد، البته قلم‌گیری آخرش مونده که باشه برای فردا
این‌ها نمی‌ذاره برای خودم ماتم بگیرم که:
 وای خسته شدم از تعطیلی و عمرم داره حروم می‌شه
انرژی‌های ماده شده جلوی چشمم هستن
اون ایامی که مشق می‌کردم برای آخر ترم اولم،
 مسیح سالوادور دالی می‌کشیدم و


 رکویم موتزارت گوش می‌دادم
اون‌موقع نمی‌فهمیدم چرا
الان می‌دونم 
وقتمی تمام مدت انجام این کار کتاب صوتی ناخت اساطیر ایران گوش می‌دادم
یه جور ارتباط ادراکی از اینک به ایران باستان
کانون ادراک بازی و این‌ها

نه که حالا بابتش فیل هوا کرده باشم






ولی هم‌چین می‌ىم توی حس کار و باهاش یکی می‌شم که ته کار
نمی‌دونم کار منه ؟
یا من کاره؟
به هر ضرب و زور هبوط جمشید رو یه ششصدسالی جابه‌جا کردم
یعنی در واقع فکر می‌کنم نظر به این‌که این وصلت جمشید در پانزده سالگی‌ست
ولی از نام وصال یا زفاف جمشید خوشم نمی‌آد
هبوط شاید موجب بشه برخی به این فکر کنند:
مگه جمشید شاه نبود؟ هبوط کیلو چنده و برن سر در بیارن که نه تنها هبوط کرد
که فره ایزدی هم داشته و باقی داستانی که من عاشق دوران‌شم
روزگار بی‌مرگی و بی دردی مردمان جمشید که البته هیچ ربطی هم به جم نداره
اصولن جم یکی دیگه است
جمشید، فقط جمشیده
جمشیدی که نمی‌دونم از روی داستان سلیمان کپی شده یا
سلیمان کپی شده‌ی جمشید کاره خودمونه؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...