۱۳۹۳ مرداد ۱, چهارشنبه

سهم من



تا هنگامي كه نفس مي‌كشم، زندگي در دستان من است
نه درد و نه هيچ حادثي موجب نمي‌شه به زندگي وا بدم
پست پاييني از باب برخي حرف‌هايي بود كه گاه مي‌شنوم و مردم گمان مي‌برند:
بابا تو اگه از معجزه نگي؟ كي بگه؟
نشستي روي ارث پدري بخور و بخواب و ول‌گردي، مام بوديم الان فكر مي‌كرديم در معراجيم
گرنه تو باور نكن همشهري چيزي بتونه پشت منو خم كنه يا از موضوع دوستان خارج
خواستم گفته باشم که این جهان سراسر بهشتی و جهنمی‌ست
نه به شادی‌ش باید دل بست و نه از اندوهش باید شکست
به‌قول شیخ سقراط، رنج و راحت حلقه‌های یک زنجیرند. اولی که از در بیاد، بعدی هم از پی‌اش خواهد آمد
برای کسانی گفتم مانند دختر خودم که از دیار فرنگ هر روز توقع دارند من لنگش کنم
و هرجا که کم می‌آرن، متصور می‌شن که دنیا به آخر رسیده و باید وا بدن
خودم در ایام تصادف هم همین گمان را داشتم که زندگی‌ام به پایان رسیده و باید گوشه نشینی کنم
فکر می‌کردم این جهان مکانی‌ست مهیا برای برداشتن
نه ساختن و داشتن
یا اون‌هایی که فکر می‌کنند چون نیست نباید بسازند و یا با ابلیس ذلیل مرده وارد داد و ستد بشن
لوس‌های از خود رازی که به دنیا جز آه و ناله شکوه چیزی نمی‌دن و توقع دریافت دارند
گرنه که همشهری من آنم که رستم بود پهلوان
من دختر پدری هستم که در بچه سالی بی‌پدر شد و خودش ریشه داد و شهری ساخت
همیشه از وی الگو برداری کردم و خواهم کرد
به‌قول حضرت پدر: اگر همه چیزم را بگیرند و به کوچه‌ام اندازند
همان دم خاک از زانو برتاکانم و دوباره بسازم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...