۱۳۹۳ تیر ۲۹, یکشنبه

بین برزخ و دوزخ




روزهای اول سرگردانی بود
در تب می‌سوختم و عفونت از من به بسترم رسیده بود. 
بعد از سه روز که جسم نیمه جانم رویت شد و به آی‌سی‌یو رسیدم، 
وارد زندان اوین شدم
اون‌جا به جرم سیاسی شکنجه می‌شدم و سراغ کسی را از من می‌گرفتند که از قرار رئیس تروریست‌هایی بود که من هم از آن‌ها بودم
پیش چشمم به پیر زنی که با من در یک سالن بستری بود، تجاوز کردند
پیر زن فحش می داد و کمک می‌خواست
بعد از تصویر شیشه دیدم شخصی به قتل رسید 
و قاتل کسی نبود جز رئیس تروریست‌ها، شیخ اجل «  بهمن » 
بهمن کسی‌ست که بیست و اندی سال پیش پای من رو بست به میز شمنی‌سم تا هنوز
به تدریج کار به جاهای خیلی زشتی رسید که شرم از گفتنش دارم
در روزهای آخر آخوندی با دو مرد برهنه زیر یک درخت عکس می‌گرفتند
طوطی از سر و کولم بالا می‌رفت و در هندوستان بودم
کلی گذشت تا فهمیدم همه‌ی شکنجه‌ها زیر سر مادرم بود
به عبارتی مادرم رئیس لباس شخصی‌ها بود
مردی عظیم الچثه مسئول سلول من بود که یک شب آمد و من رو از روی تخت انداخت زمین تا اسلحه‌ی بزرگی که زیر تشکم پنهان کرده بودم را یافت
دست و پام را به تخت بست و از اتاق رفت
من فقط اشک می‌ریختم و کمک می‌خواستم
جایی که مادر رئیس خائنین باشه، جایی برای منه غرق در عفونت نمی‌ماند
این مختصری از ماجرای بیست روز کمای من بود
در این بیست روز هم برزخ را دیدم و هم دوزخ
هیچ یک فراتر از ذهن من نبود
همه در حیطه‌ی ترس‌های بشری و به تابوها محدود می‌شد
به گمانم این همان جهانی بود که مردم بعد از خروج از کما به جهان فراسو تعبیر می‌کنند
در حالی‌که خارج از ذهن و ترس‌های ما نیست
مرگ مرگ است
تا به حقیقت نمی‌ریم ، هیچ فهمی از مرگ نیست
حتا اگر پس از چند روز بازگردیم



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...