۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

توهمی عاشقانة



کار از شیء مزبور رسید به اصوات و اخبار مشکوک. مثلا یادآوری زمان جنگ
نان جوی سیاه و قند کوپنی
اما نه جنگی که درش بودیم جنگی که از سنه هیچ ربطی نمی‌تونست به‌من داشته باشه
جنگ جهانی دوم
و روز بروز حالم بدتر و خانواده همه به‌فکر چاره که چطور این جنی که رفته زیر جلدم رو بیرون کنند
شایدم روح چمی‌دونم یه چیز به‌قول گلی خطرناک که بهتره آدم ازش حرفی به میون نیاره
بالاخره روزی مرحوم همشیرة ما رو برد پیش روان پژوهی به‌نام طاها
اول که مدتی گفتار درومانی و اینا و آقا تصمیم به هیپنوتیزم ما گرفت . دردسرت ندم که ماتا رفتیم ، تصاویر هم رفت. نه به جلو
به عقب می‌رفت
شهرزاد کوچک و کودک و نوزاد و خاطراتی که عمرا به‌خاطر داشتم و بعضی توسط خانم والده بعدا تائید ‌شد. بعد
سیاهی و دیگر هیچ
بعد سنگ‌ریزه‌های واضح و ملموس، بعد خاک، بعد سنگ مرده شور خونه و بعد وسط یک حیاط
زیر یک درخت بزرگ جسدی برای آخرین وداع زیر ترمة قدیمی و گرانبها منتظر بود. بعد چند نفر آدم که دور جسد ایستاده بودند
همه آشنا، اولین و مهمترین امیر بود. نه. امیر خان. آخرین دختر کوچک خانه به‌نام زهره
عزیز دل مادر، نگین انگشتر و چه با نگرانی نگاهش می‌کردم، می‌خواستم مطمئن بشم حالش خوبه ؟
بعد پنجرة سبز و شاخه‌های گرده و حواسم را ربود و به در چوبی باز و منتظر داد. رف
درست در نقطة دیدم رف قرار داشت، با یک آینة سادة بیضی، نقره و دو ظرف شیرینی خوری، اونام بلور مغز پسته‌ای
وای که چه خیالم راحت شده بود. بالاخره دیدم
اونجا بودن. خدا رو شکر " فکر کن تعلق خاطر به اشیاء " این چیزیایی بود که در منوچهری دنبال‌شون می‌گشتم
بعد همون زن در بستر مرگ و بعد با سرعت غریبی دور می‌شدم. در عرض کوچه‌ای ماندم.
همراه محبوب قدم می‌زدم. او که لباس ارتشی به‌تن داشت و من‌که کشف حجاب کرده بودم، با هم
مخفیانه، دزدانه قدم می‌زدیم
وای خدا این زن چه دل شیری داشته اونم اون زمان و عشق ممنوعه

چند..................... ماه بعد
نتیجه گیری،‌ طاها
می‌گفت: تو در زندگی قبل عاشق مردی بودی. با کس دیگه ازدواج می‌کنی. بعد
رابطه پنهانی
خدا منو بکشه
خلاصه که این عشق بقدری شدت داشت که منو به زندگی پیشینم میکشید و در اکنون آروم قرار نداشتم
بعد
انقدر بلا سرم اومد که هم از عاشقی رفتم و هم از باور رجعت
موند برام توهمی عاشقانة خوابی خوش با صدای آقای طاها
نمی‌گم وسطاش کار داشت به تلاق هم می‌کشید با آقای شوهر که جمع‌ش کنید این بساط از زندگی من
راست می‌گفت داشت همه علایقم به باد فنا و زیر سوال می‌رفت
اگر در زندگی قبل بچه‌هایی داشتم که می‌شه رفت و دیدشون، پس این حب به بچه و اینا یعنی کشک؟
چون من در این زندگی فقط حاضرم جونم را برای پریسا پریا بدم
نه دکتر امیر ساکن خیابان آشیخ هادی




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...