گویند که عشق مرده است
آری زشتی، انسان
عشق را کشت
خیلی خسته و تازه رسیدم خونه
خدا رو شکر این غربیها یه مدایی رایج کردن که گاهی این شهر بوی عشق بگیره
خلاصه که بعد از چند روز سوت کوری تهران حسابی امشب شلوغ
و ابزار تئاتر عاشقی بر سر هر کوی و برزن بهراه
کاشک بهجای اینهمه ادا و اصول یه ذره تمرین مهر ورزی میکردیم، بی مایه تیله
همینطوری خشک و خالی، ولی از یاد نبریم که از عشقیم و موتور وجود بیمهر جونی نداره
خب، بیعشق بیدار میشم؛ بیعشق راه میرم؛ نفس میکشم؛ اما نه نفس عمیق
همینطوری کترهای، باب انجام وضایف انسانی
و ولنتاین هم میآد و میره و دیگه حالش نیست یه کارت بذاری تو وبلاگ و بگی آی عشق
آی عشق
چهرة سرخت را دیدم
شاید کمی اندک، بیرمق اما بودن بهتر از نبودن نیست؟
یا
تو بگو:
بودن یا نبودن؟ مسئله این است بیعشق نشاید به تمام انسان بودن
روز و هفته و ماه و سال و هر لحظهتان پر عشق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر