۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

تبارک الله ................. و اینا



سلام و روز اونایی که هستند و نیستند با هم بخیر
روز چیه شب و روز همگی بخیر
خب از حرفای دیشب بگذریم که تلقین به میت بوده تا خودم را جمع کنم. باید بگم یه چیزی درست نیست
یه حس تلخ و مشمئز کننده دارم که میل ادامه راه را ازم گرفته
به ته زندگیم که نگاه می‌کنم همیشه پر از خالی بوده و خودم را گول مالیدم
در همه موارد . به عبارتی از زندگی‌م خیری ندیدم
منم اومدم بودم تا صادقانه و با معصومیت در زمین روحم را تجربه کنم اما روحی که جز تو سری خوری و دو در شدن چیزی حالیش نیست همون بهتره برگرده خونه‌شون که اینجا اسمش زمین و مرکز انواع دو دوره باز و پیچ شمرون و پیچ گوشتی و پیچ صراط
کم که نه پر از حس بیزاری از زندگی و روابط و تنهایی‌ش که نمی‌دونم چرا دچار این احوال شدم؟
مگر این‌که بپذیرم به‌درد نخور ترین مخلوقت بودم؟
نمی‌شه که صنایع شما همه معیوب و من درست؟ شرط ادب می‌گه من نادرستم
بذار یواشکی در گوشت بگم
دیگه حتا حوصله شما و قوانینی که ازش سر در نمیارم را ندارم. نمی‌دونم از خلق من چه تصوری داشتی؟
فکر کنم مازاد ملاتت یک سری کار بودم که شدم شهرزاد؟
به عبارتی شاید از زباله‌های کارگاه آفرینش بهره برداری بهینه کنی اسمش شد شهرزاد و امثال شهرزاد
خب همه که یه مدل سرویس نمی‌شیم و هر کدوم مدل خودمون داریم از سرویس شما بهره می‌بریم
و از جایی که در باور من خدا مفهومی جز برترین و اکمل یعنی جمیع آن‌چه که هست
فقط می‌تونم حس کنم از این سرنوشت و سناریو و کارگردانی نامفهومت چیزی سر در نمیارم
اما یادت باشه با من یکی بد مدل بد کردی و تا اطلاع ثانوی قیامت‌القیامه است و منم رفتم تعطیلات بعد از قیامت
حسن صباح هم همین کار را کرد وقتی دید چنان مسائل شما و شرعیاتت دست و بال انسان را بسته
چهارصد سال بعد از هجرت گفت: قیامت القیامه شده منم امام زمانم و از قیامت به بعد هم که احکام شرعی باطل و بفرمایید دنبال نجات میهمن
ما که بنا نیست میهنی نجات بدیم فقط از دردسسرها و معجزاتت خسته شدم
نه دردسرها و تنهایی‌ت را می‌خوام و نه معجزاتی که به رخ می‌کشی
موضوع برسر آب رفتن توان و باورم ................ شماست
نمی‌شه باور کنم شما حال می‌کنی از زجر کشیدن ما؟ شنیدی؟
انفجار دیروز پاکستان 500 نفر کشته و 30 زخمی به‌جا گذاشته
به مراتب بیشتراز تعداد کشته‌شدگان بهمن افغانستان . اما اون سیاسی می‌شه و خیلی صداش در نمی‌آد و بهمن از بلایای طبیعی آمار کشته‌شدگان به ساعت در می‌آد
این یعنی خودمونم عادت کردیم دیگه به مرگ‌های گروهی. نه؟
چی مونده از انسان خدا؟
خسته‌ام تا یه کاری دست خودم ندادم یا یه حالی بده
یا این‌که باید با کمال شرمندگی بگم : اولین فکر صبح‌م مرگ بود
حتا اگر راه داد مرگ اختیاری ولی حتا برای یک هفته بیشتر هم تحمل این دنیات رو ندارم صبح تا شب خیلی هم به خودت تبارک الله تحویل نده که منم توی کارگاه همین حس شما را دارم
ولی در طی زمان هربار که به کار نگاه می‌کنم پی به معایبش می‌برم و عادی می‌شه و یا می‌بخشم و یا می‌افته گوشه کارگاه ...ولی در ذهنم خالقم و فیس می‌دم...... حالا بگو من کجای کارگاه شما افتادم؟
لطفا جمع‌ش کن


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...