کاش اینجا بودم
انگاری تب دارم، یهجور تب حزن
اونجا باشم و اجازه بدم بارون روحم، بدن انرژیم،
جسم فیزیکی را پاک کنه شاید دوباره متبلور شدم،
پر از باورهای ناب و بلوری رنگی، شفاف،
خودمونی،ساده و پاک چرا انقدر تار و کرد شدم انگار عورام تاریک شده.
شاید مجراهای انرژیم بسته و ارتباطا قطع شده؟
شاید راز کشف شده
ما همه تنهاییم.
تنهای تنها.
حتا بین صد نفر آدم
ما حزن غریبی و ترک خشن تنهایی را بر روحمون حمل میکنیم
ما باورهای کریستالی عشق را از یاد بردیم ما همه ترسیدیم آخ اگه بارون بزنه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر