خوبی؟
من که خیلی خستهام.
از صبح و میدان آزادی شروع کردم
تا........... اونجا که همیشه
به بیکسی میرسم و کم میارم و میخوام به روی خودم هم نیارم
یعنی وقتی همة فضای ذهن در گیر یک موضوع بشه
بسیار خسته کننده خواهد شد
هم زمان کش میآد و همه چیز یه جورایی تار و کرد میشه
البته با یه دوش و شستن هلة انرژی حالم کمی بهتر خواهد شد
ولی نمیشه با موهای بلند و خیس خوابید
و چقدر خوابم میآد
چرا هیچ امنی نیست این موقعها بهش پناه ببرم؟
وقتی ذهن به سوژههای متعدد تقسیم بشه هیچ موضوعی این همه مهم نیست
که آخر شب مغز آدم متورم و داغ کنه
منم یه چی تو همین مایهها و اکسیژن به مغزم نمیرسه
و نمیتونم به چیزی جز خستگی و .......... فکر کنم
و اینجاست که تنهایی عمیق آدمی هویدا میشه
دیگه لازم نیست تا مرز اتمسفر سوراخ شده، بالا بری تا بتونی تنهاییت را ببینی
و درک کنی
از همونجا که نشستی میفهمی تا کجا تنهایی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر