دارم پا میذارم اونور پرچین، پدر منو ببین
یه چی بگم و برم دنبال کارم، آقا من بدجور و به طریقة خفنی دارم میترسم
البته نا گفته نماند که بیرون از تهران یهپا شیرم
زمین میخرم میفروشم،یهوقتی تا خونه هم میساختم
اما انگاری اینجا بدفرم ریشه دواندم و باید دونه دونه این ریشه ها رو از زمین در بیارم بدون اینکه آسیب ببینه
خب چیه؟
به سن و سال که نیست. به دل آدمه که چهقدر گنده و قوی باشه
نه که فکر کنی از چیزی میترسم. باور کن چلک هر کدوم یه شب تنها بخوابین، صبح تهرانید
شرط نبندید امتحان شده قبلا، تازه توسط کسی که یک هفته پیشش میخواست خودش رو بکشه و راحت کنه
یه شب که موند قدر زندگی و داشتهها رو فهمید و به قید دو فوریت برگشت خونه پیش مامان و بابا
پس از چیزی هم نمیترسم چون ماهها اونجا تنهام و از چیزی هم نگرانی ندارم
پس این لعنتی چیه که با ورود اولین و دومین بازدید کنندة خونه قلبم رو چهارتا کرده و وسطش نمک ریخته مثل: قیف؟
آرزویی جز رفتن ندارم، از چی پریشون میشم، وقتی میان برای دیدن خونهام؟
کاش اول دومی را بگیرند بعد بیان سراغ خونه خودم
چمیدونم اینم باب اطلاع بانوان گرامی که فکر میکنند همتا و همپا با مردا برابریم
نیستیم دیگه، واسه چی فیس الکی بیایم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر