۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

بپریم؟





وقتی یه‌جا گیرمی‌کنی و نمی‌تونی بال باز کنی
به پرواز نکردن و بال نزدن هم عادت می‌کنی
یه‌جورایی بال‌هات آتروپی می‌شه و حتا پرواز از یادت می‌ره
یه عمره هر کی ازم می‌پرسه تو چرا از اینجا نمی‌ری، دروغی به خودم و طرف می‌گفتم، خب اینجا شریک و خانواده و اینا
........ ولش کن اینجا برای خودم خانم‌کاریابی‌ام می‌رم یه‌جا دیگه گم و گور می‌شم
حالا که چوب‌های قفس ریخته و می‌خوام برم، نمی دونم واقعا این خواست قلبی منه؟
بله، خواستی‌ست با همه وجود
اما چی قراره منو نگران کنه؟ عادت‌هام. چشم بسته شب رو تو خونه راه می‌رم
راحتی؟
در دوسال و نیم اخیر سخت‌ترین روزهای زندگی‌م را گذروندم
خانواده
فقط از دست اون‌ها دارم می‌رم
می‌رم به جایی که دیگه روی سقفش صدای دوتا بچه آپاچی و مادر لْر سرگردنه بگیرشون و بابای ........ استخفر..... جایی که اینا تو رو وادار نکنه هر روز همه ایام پشت سر را به‌یاد بیاری و عذاب بکشی
بی‌شک اسمش بهشت می‌شه
خدایا به بهترین شکل جابه‌جام کن
یه‌جوری که کل دیگ زندگیم یه هم، مشتی و باحال بخوره
کسی چه می‌دونه؟
شاید گاهی هم راست می‌گفت که: از وقتی اومدیم تو این خونه همه چیز زیر و رو شد
و پدر رفت
بریم بلکه باب آمدن‌ها باز شد



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...