۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

درخت گردوی قدیمی



سال‌های 68 یا 9 بود و کلاس‌های تکمیلی رنگ روغن
مکان خیابان منوچهری
کلاس‌ها یکی از شیرین ترین زمان‌های زندگی من بود و روز بروز برگی تازه ورق می‌خورد بی‌آن‌که بدونم
بچه‌ها پیش پدر مهربون و من به خیابان منوچهری.
البته فقط روزهای زوج و دو ساعت چهار تا شش عصر
اگر تا شش می‌موند و کش نمی‌اومد شاید می‌شد به آیندة هنری‌م امیدوار بود،‌ولی نشد
از ماه دوم سوم غیبت‌ها زیاد و زیاد و زیادتر شد تا جایی که صدای همة اهل بیت دراومد
و تو فکر می‌کنی کجا بودم؟
نه اون‌موقع هنوز مد نشده بود بانوان گرام هم دوست پسر داشته باشند
دنبال خنزر پنزر پشت ویترین‌ها و گاه تا انبارهای تو در تو و ترسناک می‌رفتم
نمی‌دونستم دنبال چی؟
ولی یه چیزی روانم را بهم ریخته بود و باید از آن سر در می‌آوردم. من دنبال چه بودم؟
هم‌زمان یک‌سری رویا هم شروع شد، درخت گردوی قدیمی ، پشت پنجرة چوبی که رنگ سبز خورده بود.
اتاق مغز پسته‌ای و درگاهی و حوض گرد وسط خونه و ...دیگر چه؟
یه چیزی در این تصاویر مکرر درست نبود. یعنی سر جای خودش نبود و من مثل دیوانه‌ها دنبال شیء مزبور بودم

طولانی شد بیا پایین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...