هر سال به سررسید اجاره که میرسیم، انگار منم و پل صرات
تو گویی نکیر و منکر اونور پل منتظر و برام شاخ و شونه میکشند
یکطرف ذهنم و سوی دیگه روحم که ترجیح می ده به خودش فشار بیاد تا به دیگران
نمیدونم شاید مازوخیر داره یا شاید هم نه
مردم آزاره
سیاینکه حتم دارم خودش هیچیش نمیشه
این منم که زیر فشار مسئولیتها و تنگی و گشادیها و شراکت و .... اینا له میشه
بعدهم برای اینکه « نه تنها یک نقطه که دل باشه ، که » تمام نقاطم مجروحش داره میسوزه
کمی آروم بگیره
بهخودم میگم:
هوی عامو یابو برت نداره به بندهاش بگی نه
بهت نه میگه
در عمق خودش آخر خودخواهیست
ولی از هر طرف که نگاهش کنی میشه خودخواهی
خوشبهحال خودم که خودخواهی ذهنی رو برنمی گزینم
میگم با خدا معامله می کنم
گاهی هم کمی سخت میگیرم
اگر هم راه بده گاه هم گشاد
بسته به شرایط اقتصادی، اجتماعی، خانوادگی و ..... اینا
کلی از هر طرف باز خودخواهانه رخ میده
چه در جهت منافع روح
چه منفعت ذهن مکار ذلیل شدهی، در به در، نکبت، گوربهگور شده ........و اینها
موضوع اینه که به بیمه بسیار باور دارم
و از جایی که هیچ حادثی خودش برای خودش راهش رو نمیکشه در زندگی ما واقع بشه
و در جایی که به باور من
در زندگی ما
چیزی وارد عمل میشه که
ما بهش باورمندیم
در واقع باور ماست که باید سسنورش پیدا یا ایجاد شده باشه
که به وقت لزوم خودش اتومات بهکار میافته و در راستای ماهیت هدفمندش، دست بهکار میشه
و هنگامی هر رخداد در زندگی من بدل به بیمه میشه
چه بهتر با علم به این هر تصمیمی گرفته بشه
بعد از جلب رضای دل همسایه و بعد خدا باقی سال بیانتظار هیچ عقوبتی به سر میرسه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر