۱۳۹۴ شهریور ۲۳, دوشنبه

یک روز از صبح



چه خلع سلاحی کردم از خودم

همین‌روزها سر از دارالمجانین در می‌آرم
دیروز هر چه اومدم یه آرزویی کنم، یادم افتاد
قرار نیست هیچ آرزو و خواستی از خدا داشته باشم
یه وقت هایی هم همه امیدم به این بود که، عاقبت یکی که مثل هیچ‌کس نیست
یک روز می‌آد و می‌ریم سی صفا سیتی که اون هم پرونده‌اش سپرده شد به کرام الکاتبین
دیگه چی می‌مونه؟
بعد
 وقتی می‌گم برای پنج دقیقه برنامه ریزی می‌کنم
سایرین فکر می‌کنند ، خالی می‌بندم
وقتی بنا نیست اصلن اصلن اصلن آرزویی در دل داشته باشی
چه نیازی به فردا و پس فرداست؟
ماییم و همین حالا
و می‌شه بی برنامه، خواست،‌آرزو و .... اینا شب رو به روز چسبوند؟
 از جایی که بشر به امید فرداها زنده است
همین پنج دقیقه هم زیادی‌ست
برای مایی که به امید یه روز از صبح زندگی رو سر می‌کنیم
یک روزی که شبیه به هیچ روزی نیست و من درش
درس خواهم خواند
دختر خوب مادرم خواهم شد
معجزه خواهم ساخت
یا اونی که شبیه هیچ‌کس نیست از راه خواهد آمد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...