ما یه وقتی یه روزگاری که بلد نشده بودیم چهطور با وقایع روزگار همراه بشیم
در خودکشانی تخصص گرفتیم
بعد هم که عقلمون اومد سرجاش دست از بازی شستیم
اما این مهر لاکردار چسبیده برای ابد به پیشونیما
حالا هم هر کی از زندگی ناامید میشه
یکراست میآد سراغ ما
که:
یادته تو هم هی به فکر خودکشی بودی؟
حالا نوبت من شده
نمیدونم چه حکایتیست که فقط خبر اول به یاد اذهان مانده؟
خبر بعدیش که خودکشی مساوی بود با خریت و ..... اینا رو کسی بهخاطر نداره
حکایت دیروز است و تماس از مشهد
حال خراب تا دلت بخواد
آخرش کار به اینجا کشید که هر چی دلم خواست بارش کردم
که:
بابا این دنیا پر از امکانات
بچگی هم تمام که همهچیز حاضر و آماده بود برای ما
باید براش بجنگی با چنگ و دندان
حرکی تونست مثل آدم و در نهایت راضی زندگی کنه که برده
باقیش هم می تونی خودت رو بکشی
که چی هی کم میآرید و میزنید به جاده خودگشی
مگه ما چی به این جهان افزودیم؟
چه کردیم برای زندگی که این همه ازش طلبکار باشیم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر