یک سبد بزرگ روی پاهاش بود
از اونهایی که وقت میهمانی من درش نون می ذارم
درش چهارتا بچه گربهی حدود یکماهه بود، سیاه مثل شانتال
یهجوری خودش و بانو اینها رو بالا و پایین میکردن که نگو
بعد هم یه دختر مکش اومد با یه سگ تولهی طلایی اسپنیش
همینطور قربون صدقه میرفت و در بغلش بود
از سر انتظار نگاهم روی لباسها نشست
حولهی لباسی ، 65000 تومان
لباس راحتی 40000 ت
....... الی آخر
اول شک کردم که این دو وجب حوله به ده هزار باشه
دوباره که نگاه کردم حتم کردم که تومان بود
شامپو برداشتم برای شانتال 30000 ت غذای خشک صبحانه کیلویی 35000 ت
یعنی دروغ چرا یهوری افتادن تو هچل
منکه آب از سرم گذشته و اونچه که نباید و باید رو هزینه کردم
حالام که خودش رفته باید برای سگش بکنم
سگی که خودم کلی مدعاش شدم
مونس و همدم زندگیم
ولی یه دختر و پسر جوان که از ترس هزینه بچهدار نمیشن
هنوز حالیشون نشده که این یک وجبیها قدر همون بچهی آدم هزینه دارن
ولی
اگر بچههای سربهراهی بشاند و هجرت نکنند و .... اینا
ته پیری، آدم بیکس و تنها نمیشه
که اونهم دیگه شایعه شده
در سرای سالمندان آدم هست از من کوچکتر که خودش رو از بیکسی تحویل اونجا داده
برسه به اونها که با دست مبارک فرزندان تشریف فرما شدن
خلاصه که این معامله یا هر دو سر سود و ا هر دو ور زیانآوره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر