۱۳۹۴ شهریور ۱۶, دوشنبه

گشتم، گشتی، نیست





و همین داستان جیگرکی موجب شد به نکته‌ی بهتری برسم
در همین صفحات
در تاریخ‌های قدیم تر
چه ساده لوحانه؟
چه صادقانه؟
چه هر چی
آرزو می‌کردم، طلبه بودم
زار می‌زدم
به زور می خواستم
پس من هم زمانی مانند دیگران کلی طلبه بودم
کلی دویدم و با سر رفتم توی دیوار و .... چنی و چنی و چنی
خواستم
حالا هم به این جا رسیدم
شاید مانند دیگران چشم و چال کسی رو از باب خواسته‌هام در نیاوردم
شاید به تهش نرسیدم
از سرش هم که خیلی خبرم نیست
اما خبری در کل ندیدم که واقعن زمانی می پنداشتم
این‌که در این جهان بناست فیل هوا کنیم و ..... آدمی به اصول ذهنی، خوشبخت باشیم
یا اصولن خوشبختی رو نمی‌شناختیم و یا نمی‌شناسیم
طوطی‌وار از روی دست هم نگاه کردیم و هر چی که دیگران داشتند
ما هم خواستیم
شبیه خونه‌ای که زمانی براش خودم رو ریز ریز کردم
حالا پام نمی‌کشه به سمتش برم
یا عشقی که هنوز بعد از هفتصد سال دارم تاوانش رو می دم
خلاصه که موضوع اینه که هرآن‌چه که آرزومندش هستیم، دقیقن نمی دونیم چیست
فقط مطابق با الگوی جامعه‌ای نیست که تازه 
هیچی‌ش رو دوست هم  نداریم یا من دوست ندارم
جز خودمون
یا خودم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...