نگاهم به ساعت افتاد
تا یک چند قدمی بیشتر راه نبود
هول ورم داشت، قلبم یهو سنگین شد
چرا؟
چرا مضطرب میشیم؟
عادت دارم به محض شنیدن اذان بپرم سجاده
سی این که اجابت فرمان خدا پشت گوش اندازی نداره و دیگری هم این که
ترجیح می دم خودم رو با انرژیهای جمعی همسو کنم
تمام دستانی که به اذان به کنار گوش مینشینه
با هم به رکوع و سجود میره
این یعنی برداشت لذت
لذتی خواه جمعی یا انفرادی
نماز برای من شارژ انرژیهای کیهانیست
در یک بین دو زمانی
پس به این بین دو زمانی اعتقاد دارم
چرا باید استرس داشته باشم ؟
زیرا، در قدیم کاهل نماز بودم و هی صبر میکردم هی، هی .... تا عاقبت قبل از اینکه
اذان بعدی گفته بشه
می دویدم برای نماز
این دلشوره درم مونده
دلشوره\ی نماز مانده
گو اینکه دیگه یه قول سهراب:
من نمازم را وقتی می خوانم
كه اذانش را باد ، گفته باشد سر گلدستهی سرو
اصولن چرا ما انقدر مضطرب میشیم؟
سی تمام خاطرات گذشته که ترسهای آینده رو میسازه
ما هیچگاه در اکنون زیست نمیکنیم که مضطرب میشیم
درست حسی که هر بار راهی جاده میشم بهم دست می ده
اضطراب از حادثه
حادثی که در قدیم رخ داد
باید خودم رو فقط در اینک و اینجا نگهدارم تا ذهن مکار نفریبم به گذشته و آینده
سی همین نشستن سر صبر اول از استرسهای ذهنی بگم
بعد هم سر صبر و آرامش به نماز خواهم نشست
با هر استرسی خواهم جنگید
از خدا نمیترسم که با ترس به سمتش برم
من با نیاز خودم به جانب روح میرم
با اشتیاق یک حال خوبتر
برای بهتر ساختن خودم
نه ترس از ذهن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر