۱۳۹۴ مهر ۱, چهارشنبه

سی چی؟



ما چه‌جوری عاشق بچه‌هامون می‌شیم؟

سوای این‌که از گوشت و خون و انرژی ما هستن
یه چیزی ورا فرای این چیزهاست
از خودم می‌پرسم:
چرا باید دل تنگ بشیم؟
یعنی چی واقعن چی می‌شه که ما یه حال غریب دلتنگی می گیریم؟
بغض می کنم، اشک حلقه می‌زنه، و نگاهم می‌ره پشت خاطره
همون‌جا گیر می‌کنم، نگاهم سوسو می‌زنه
بعد اشک می‌غاته روی گونه‌هام
خب همه‌ی این‌ها سی چی این‌طور می‌شه؟
سی انرژی که تمام عمرشون خرج‌شون کردیم؟
دنبال طلبیم؟
ازش جواب می‌خواهیم؟
اصولن چرا دلتنگ می‌شیم
حتا سوای بچه‌ها
در رابطه‌هم حتا
چی از و یا در کجا کم می‌آد که ما می‌افتیم به رعشه؟
شاید اعتیاد به انرژی هم؟
نه خیلی؟
شاید؟
نمی دونم
عاقبت یک روزی سر در می‌آرم
چی می‌شه که این‌جور می‌شه؟


۲ نظر:

  1. نصف شبی اشک ما روهم در آوردید
    همچنان
    که گفتید وتشریح کردید
    گویی وصف دیده هایتان را قبل از وقوع
    چاره چیست ؟
    خیلی اوقات عمدا از هم فاصله می گیریم
    حکایت عجیبی ست
    برای دوری بچه ها حس دلیلی منطقی و قابل قبول
    و برای آدم ها از هر نوع ارتباط اجتماعی
    چه دلایلی ؟
    بغض های خفته ای که نباید بیدار شوند .

    پاسخحذف
  2. ترجیح می‌دم اصلن بهش فکر نکنم. ولی این‌هم مثل دلتنگی‌ست. مگر می‌شه؟

    پاسخحذف

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...